«چوگانِ او پایت شود»

به این نتیجه رسیده‌ام که ما معمولاً مقهور شرایط  بیرونی و ویژگی‌های خودمانیم و این چیزی است که همیشه هست. انتظار برای بهتر شدن شرایط و حتی گاهی خودمان در ذات خودش جالب نیست و معمولاً باعث استرس و ترس و شاید ناامیدی بشود؛ این‌که اگر نشد چه؟ پس کِی؟ چرا من؟ دیگر دیر است،‌هرچه هم که بشود، ...

امروز به خودم گفتم: تو از اول زندگی‌ات همین بوده‌ای؛ مدام در شرایط متفاوت و مشابه داری همان «خود» ِ نخستینت را نشان می‌دهی؛ گیرم مجرب‌تر و خوددارتر، همان چیزهایی که خوب/ بد بوده‌اند هنوز هم برایت خوب/ بدند و نهایتش واکنش تو دربرابرشان تغییر کرده باشد. برای همین، احساست به آن‌ها عوض نشده. تو هنوز هم تمایل داری از کسی مثل آن دختره، متین، فرمان ببری و تحسینش کنی. الآن فقط فرد مورد نظرت ارتقا پیدا کرده؛ یکی شده مثل مربی باشگاهت که جدی و مهربان و سخت‌کوش است. تو هنوز هم دلت می‌گیرد، فقط الآن ابزارهای بیشتر و متنوع‌تری در اختیار داری که با مشغول شدن به آن‌ها با دلتنگی‌ات کاری کنی. هنوز هم آرامش و درخشش آفتاب برایت نعمت است؛ پس روزهای ابری و بارانی را به دلیل آفتاب بعدشان دوست داری و این فرج بعد از شدت خیلی بیشتر از به‌سربردن در رفاهی ممتد به تو می‌چسبد.

این‌ها را البته در یک جمله به خودم گفتم، به‌صورت کلی. ولی مصادیقشان، حالا که قرار شده برای خودم ثبتشان کنم، به ذهنم رسید. آن جمله تهش این بود: همین است که هست و تو همانِ همیشه‌ای. برای همین، تصمیم گرفتم برای بهترشدن انتظار نکشم. فقط تلاش کنم و کاری کنم که هرچه را توانستم بهتر کنم یا در مسیر بهترکردنشان قرار بگیرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد