«نه زمینی بایر؛ که جنگلی وارونه
شاخ و برگ درختانْ چسبیده به دل زمین»
جنگل وارونه، سلینجر [2]
در کابینتها را که باز میکنم، با سبکی تحملپذیر مورمورکنندهای، محتویات هر قفسه را با چشمانم رج میزنم و در ذهنم طبقهبندیشان میکنم. حتی دیروز، بعضی قفسهها را، بدون بازکردن درشان، طبق آنچه به یادم مانده، دستهبندی کردم.
(دیروز و امروز)
[1] عجیب اینکه شمارة این مطلب سیزده شد؛ سیزدهمین نوشته در شهریور امسال. و من روی این عدد تعصب/ احساس خاصی دارم. آن را به فال نیک میگیرم.
بهدلیل سربههوایی وبلاگم، در تشخیص شمارهها اشتباه کردم. ولی همچنان آن را به فال نیک میگیرم.
[2] در پی دوباره- واردکردن کتابهای نازنینم در گودریدز، رسیدم به این کتاب سلینجر و اتفاقی، این نقلقول از آن را دیدم و چه بههنگام و مطابق با موقعیت است انگار!
ــ بلاگاسکای فیلتر است یا خوب کار نمیکند؟! قرار است هرجا بروم مهمان چندروزه باشم؟
چه جالب، منم اتفاقاً چند روزه پیدیاف جنگل واژگون رو گذاشتم روی دسکتاپم، منتظر لحظهی مناسبم که بشینم بخونمش.
منم از عادتهای کابینتی دارم. قوطیهام رو جابجا میکنم و سرکی به درونشون میزنم و خالی شدهها را میذارم بالاتر. خیلی حال میده.
کتاب جالبیه! گرچه بازم بیشترش یادم رفته!
این عادت کابینتی که گفتی مث همون مرتبکردناس واسه همین خیلی کیف داره