فصل سوم؛ اپیسود 6

با رویارویی ریاریو و درونش شروع شد و اینکه هیولای درونش تبدیل شد به لئو: «ولی می‌خوام درمانت کنم».

بعد هم حرف جبر و اختیار و آفرینش بشر بود و ...

Image result for riario leonardo da vinci

در نهایت هم یک رویارویی دیگر.

لئو:او وسوسه‌ت می‌کنه؛ برای این می‌خوای بکشیش که مهربانی مشهودش احساساتت درونی‌ات رو برمی‌انگیزه؛ احساساتی که خودت رو از داشتنشون منع کردی. او تو رو، همون‌طور که مادرت دوستت داشت،‌دوست داره؛ عشقی که تو نمی‌تونی به خودت اجازه بدی تا بهش داشته باشی. واسة همینه که باید بمیره چون تو رو یاد منشأ روح درهم‌شکسته‌ات میندازه؛ چیزی که سرآغاز همه‌چیز بود. اما تو شجاعت لازم رو برای رودررویی باهاش نداری. پس تمومش کن! بکشش! دایره رو ببند.. ولی نه با چاقو؛ دست‌هات رو به‌کار بگیر. خفه‌ش کن و جونش رو بگیر، همون‌طور که با گوشت و خون خودت کردی.

یا

می‌تونی انتخاب کنی. تو حق انتخاب داری جیرولامو. می‌تونی در کابوس‌هات مخفی بشی؛ همون‌طور که من شدم، یا انتخاب کنی که بیدار شی. بیدار شو! فقط این‌طوری می‌تونی گناهکار رو شکست بدی.

لئوناردو و ریاریو، هریک، به‌شکلی دوست‌داشتنی است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد