به دوستم نگاه کردم؛ آنقدر عزیز، آنچنان آشنا، با سیمایی که با مداد و ماتیک طراحی شده بود، با.س.ن و سی.ن.هها.ی گرد، پیکر صاف و لَ.خ.ت، بهدور از باروری یا ل.ذ.ت، که تمامی خطوط بدنش را با پیگیری سرسختانه بهدست آورده بود. فقط من از طبیعت حقیقی این زنِ غیرواقعی مطلع بودم؛ زنی که با رنج بهوجود آمده بود تا رؤیاهای دیگران را برآورده کند؛ بدون اینکه هرگز رؤیاهای خودش را جان ببخشد.
ص 289
میمی یک زن واقعاً المپی بود که نفس اژدهایان آتشخوار را بند میآورد.
ص 304
ــ با شوروشوق اوا لونای عزیزم را، فکر کنم برای بار چهارم، خواندم. یادم افتاد تابستانها وسوسة خواندن آثار امریکای لاتینی، بهویژه رئالیسم جادوییها، مرا دربر میگیرد. مثلاً چند سال است، تابستان که میشود، دلم میخواهد صد سال تنهایی را بالاخره با ترجمة فرزانه بخوانم. یادم افتاد اصلاً هنوز تابستان فرانرسیده! پس جرئت میکنم و کتاب را دم دست میگذارم تا در پایانیترین دقایق روزم همدمم باشد.
ــ شخصیت میمی را در اوا لونا خیلی دوست دارم.
ــ امروز جلوی قفسة اسپریهای آرنیکا پا سست کردم و حدود ده دقیقه بیشترشان را بوییدم. از یکی خوشم آمد که رنگ نارنجی جیغ داشت ولی مردانه بود. در انتخاب رایحهاش دودل بودم. در نهایت، چیزی را برداشتم که در حالت عادی، بههیچوجه، سراغش نمیروم. رویش نوشته پچولی سفید؛ همان عطری که اوا میگفت میمی استفاده میکند و در پشت سرش ردی بهجا میگذرد. بوی وحشتناکی دارد، چیزی شبیه عودهای دوران بچگیام! امید من به گذشت زمان است که بویش را خاص کند وگرنه من الآن در حالت عادی نیستم و چون رطوبت و سکون و بخار عطر گیاهان عجیب شیلی مرا محاصره کرده از این بو خوشم میآید! دقیقاً شبیه همان چیزی است که 2 سال پیش مامانم از سر ناچاری در مسافرت خرید و استفاده نکرد و من هم نتوانستم آن را تاب بیاورم و فکر کنم انداختمش دور!
از چند رایحة مردانه هم خوشم آمد و یک اسپری زنانه که رویش نوشته بود wood. اگر این پچولی ماندگاری خوبی داشته باشد، حتماً آن وود را هم میگیرم.
پچولی لامصب؟ آخر پچولی؟ از اسمش هم میتوان حدس زد شبیه چه کوفتی است. کمی بیشتر که بگذرد، سردرد میگیرم.