سودای پریدن در یکی از جهان‌های موازی خیالی

دلم بهانه می‌گیرد؛ نه که هوا خوب است و خیلی چیزها رو به بهبود و دست‌کم در مسیر عقلانی خودشان قرار دارند، کتابی که می‌خوانم دوست‌داشتنی و شیرین و تأمل‌برانگیز است و نقریباً خوب پیش می‌رود، دیوارهای قلعه‌ام محکم‌اند و ذخیرة خواندنی و دیدنی پروپیمانی دارم، دارم به نتایج خوبی می‌رسم و گویا در مسیر خوبی قرار دارم و می‌توانم کم‌کم نقش مناسبم را در زندگی بشناسم و بپذیرم و گسترشش بدهم، ... همة این‌ها با اعوان و انصارشان باعث می‌شوند خیلی خوش‌خوشانم بشود و دلم بخواهد وقت بیشتری برای گذراندن، به آن شیوه‌ای که خودم دلم می‌خواهد و می‌توانم، اختصاص بدهم. مثلاً دیدن بعضی فیلم‌ها یا بیشتر کتاب‌خواندن (حتی بخش‌هایی از کتاب‌هایی که قبلاً خوانده شده‌اند؛ حتی‌تر بیشتر از یک‌بار خوانده شده باشند)، پیاده‌روی در خیابان‌هایی که دوستشان دارم، رفتن به مکان‌هایی که برایم جالب‌اند؛ از کتابفروشی‌ها گرفته تا پارک و ...

اینجور وقت‌ها، زندگی یگانه و در تنهایی خودم را به‌صورت ایده‌ال دارم. اما زندگی اجتماعی و ارتباطم با دیگران هنوز چالش‌هایی دارد. برای این هم نگران نیستم چون نقطة بسیار مثبت و مهم قضیه این است که همین تقویت بخش فردی باعث می‌شود انرژی بیشتری برای گرفتن تصمیم‌های بهتر و مفیدتر در بخش دیگر داشته باشم.

نکتة مهم و شیطنت‌آمیز دیگر این است که اینجور وقت‌ها دلم می‌خواهد دنیایم دربسسست مال خودم باشد و برای کسی وقت نگذارم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد