درمورد کسی که انگار ترالفامادوری‌ها یک‌بار او را دزدیده‌اند

دانشگاه دومی که می‌رفتم، تا مدتی، هروقت حرف از کتاب و رمان می‌شد، یکی از همکلاس‌ها [1] با یک‌جور احساس سرخوشی و یادآوری شخصی خوبی می‌گفت «لبة تیغ (کتابی از موام)». من هم همیشه کنجکاو بودم ببینم این کتاب چه داستانی دارد.

چند سال پیش کتاب را از نمایشگاه خریدم و طبق یکی از عادت‌ها، که هر کتابی را داشته باشم انگار خیالم جمع است و لازم نیست روی آن فوراً خیمه بزنم، همین‌طور مانده است گوشه‌ای و حتی گاهی، طبق عادت برخی کتاب‌ها، محو و ناپیدا می‌شود. امیدوارم وقتی می‌خوانمش میوة گندیده نشده باشد!

[1] همانی که 1 یا 2 سال پیش نزدیک میدان انقلاب، وقتی با پرکلاغی بودم، دیدمش و همچین پرشور بغلم کرد و ازم شماره گرفت. هنوز به من زنگ نزده! شماره‌ای هم که من از او گرفتم از توی گوشی‌ام غیب شده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد