می‌گویند هر چیزی دو چهره دارد

داشتم فکر می‌کردم کجا مطلبی خواندم درمورد اینکه وجه مثبت هر چیز/ اتفاق منفی ممکن است چگونه باشد ... یاد نیمة تاریک وجود افتادم؛ کتاب خوبی که هنوز تمامش نکرده‌ام چون باید توی ذهنم خوب نشست کند و جا بیفتد.

در قیاس با مطالب این کتاب (فقط در قیاس؛ نه برای نمونه)، نیمة تاریک حوادثی که سال‌ها پیش بر من رفتند و با خشونت و زور، رشتة بیشتر تعلقات عاطفی را قطع کردند این بوده که زندگی‌ام شکل عادی و طبیعی خیلی‌ها را نداشته. اما نیمة غیرتاریکش این است که به کسی وابسته نمی‌شوم. حتی با وجود وابستگی ذهنی و گاه آزاردهندة دوره‌ای، که گاه به گاه می‌آید و هربار درسی می‌دهد، فقط در حد توانم و با درجات متفاوت، می‌توانم محبت و تمامی جوانب خوبش را به افراد عرضه کنم. برای همین، فکر می‌کنم نه خودم از پیامدهای وابستگی عاطفی آزار می‌بینم نه دیگران. بابت برآورده‌شدن نیازهای حاصل از وابستگی هم مجبور نیستم به کسی دروغ بگویم.

ــ اژدها جان اشاره می‌کند: آن چیزی که الآن توی ذهنت فکر می‌کنی وابستگی بیمارگونه به افراد خانواده‌ات است وابستگی نیست؛ لولوخوخوره است، ترس است. برای آن باید جداگانه فکری بکنی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد