قند مکرر

عکس‌های نمایشگاه کتاب را که، ناغافل و بدون برنامة قبلی، می‌بینم انگار دستیابی به آرمان‌شهر خیلی آسان‌تر می‌شود. انگار همین‌که بخواهم، می‌روم آنجا و انگار قرار است کلی خوش بگذرد و ...

 خدا را شکر که از این حماسه خاطرة خوبی در ذهنم نقش بسته و همیشه خستگی و ناامیدی‌های کوچک یا حتی مهم در این رابطه را، به هر شکلی که باشند، فراموش می‌کنم.

برای همین، هرساله، اسم و آدرس تقریباً دقیق برخی کتاب‌ها را جستجو می‌کنم، اسم چندتاشان را می‌نویسم و در ذهنم برایشان نقشه‌های شیرین می‌کشم. اینطوری، حتی اگر نمایشگاه هم نروم،‌آرزویشان را داشته‌ام و همین انگار قدری مرا ارتقا می‌دهد؛ به چیزی نزدیک‌تر می‌کند که سایه‌ای پررنگ از آرمان‌شهر مطلوبم را با خود دارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
لایرا پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1397 ساعت 10:40

دیروز داشتم سعی میکردم خانواده گرام رو راضی کنم تا بریم نمایشگاه ولی چندان موثر واقع نبود.
برام رویای دست نیافتنی شد-_-
نمیتونم صبر کنم تا اون روزی که بتونم برم بالاخره.مثلا دانشگاه تهران قبول شم و غصه رفت و امدم نخورم:)))

من اولین باری که رفتم سال 3 دانشگاه بودم. مطمئن باش تا وقتی بتونی بری چیز خاصی رو از دست نمیدی چون بری یا نری بازم حسرت می خوری! هرچی بری هی دلت می خواد بیشتر بری. حتی قدم زدن بین غرفه ها و راهروها و دیدن و ورق زدن کتابا و گرفتن بروشور و ... خیلی کیف داره. منتها یه ساعتا و روزایی هم خفه‌کننده س و آدم توبه‌کار میشه.
به نظرم خیلی ایده‌آل‌گرا نباش که حتماً این 1-2 سال بخوای بری. اگر تهران هم قبول نشی (که ایشالله بشی) می تونی از طرف دانشگاه هر سال با دانشجوها بری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد