اولاً من برای زندگیکردن دنبال دلیل نمیگردم. زندگی میکنم برای زندگیکردن. راه دیگری نهتنها نیست بلکه فکر اینکه ممکن است باشد هم هرگز بهسرم نزده است.
ثانیاً من از توی زندان یاد گرفتم که از چیزهای ناچیز زندگی لذت ببرم.
هر آدمی برای من مثل یک باغ دربسته است. همین گفتگو امکان میدهد که روزنی در دیوار این باغ باز بشود. آنوقت من در حال کشف و مشاهده هستم. از خوب و بد، هرچه ببینم، برایم دیدنی است. [1]
در حالوهوای جوانی، ص 9-8
دیروز، تقریباً همان اوایل سفر شیرینم، تصمیم گرفتم برگشتنی در خیابان انقلاب پیادهروی کنم.
قصد داشتم بهپاس این همت بلندی که دو هفتة اخیر بهخرج دادم و ـهنوز هم البته باید بلندایش را حفظ کنم؛ دستکم تا آخر هفتهـ برای خودم جایزه بگیرم. پاداشی که در نظر داشتم خیلی شیرین و البته گرانقدر است ولی چون حدود شش ماه بوده که خواهانش بودهام، درنگ نکردم و از تنها بساطی، که آنها را موجود داشت، کتابها را گرفتم؛ در حال و هوای جوانی و روزها در راه مسکوب جان!
بعدش هم خدا را شکر کردم که خریدمشان چون بساطیهای دیگر ـو حتی دستدومفروشی محبوبم همـ این دو کتاب را نداشتند. چون از صبح چیزی غیر از لقمههای شرِکی صبحانهام نخورده بودم، به ترکیب آبانبه و آبآناناس پناه بردم و پشت میزی در اتاقک نیمهتاریک طبقة دوم روبهروی مترو، در پسکوچه، چند جرعهای از روزنوشتهای مرحوم مسکوب را نوشیدم.
اینجور وقتها فرغون و تریلی و .. هم نمیتوانند شادیهایی که از نیش بازم میریزد جمع کنند!
شدهاند کتابهای ثابت پای تختم تا حداقل یک دور بخوانمشان؛ حالا یا بکوب و یا بین مطالعةکتابهایی دیگر.
با تشکر ویژه از آقای کامشاد نازنین که حق دوستی را، هم در قبال دوست یگانهشان و هم در قبال ما خوانندگان، بهکمال ادا کردهاند.
پن 1: خیلی خوشحالم که، بههرحال، امکان انتشار بخشهای دیگری از روزنوشتهای مرحوم مسکوب هست؛ هر روزی که باشد، از نبودش بهتر است.
[1]. چه احساس شباهت زیبایی به من دست میدهد! من هم در زندانهایی بودهام و خدا را شکر همیشه تکهای از آسمان آبی بوده که توجه مرا، از پس حصار و میلهها، به خود جلب کند؛ حتی پس از سیاحت مبسوط و ناخواستة لجنهای پایین پایم.
«دلخوشیها کم نیست»!
پن 2: منتها این واکنش دربرابر زندان به روحیات پیشین آدم برمیگردد. در عکسهایی که از دورة نوجوانی و جوانی جناب مسکوب دیدهام (روزهای پیش از زندان)، آن لبخند سرخوش و فاغبال و چشمهای بههیچگیرندة هرچیزی که خوشی لحظة ثبت تصویر را زائل میکند حاصل نیرویی موجود و شکلگرفته پیش از تجربة زندان بوده؛ والّا این امکان بوده حتی دورة زندان از او انسان بدبین و شاکی و شکنندهای میساخته که بهاجبار روزگار را سر کند.
همیشه جوهری در آدمیزاد هست که باعث میشود در بهشت و جهنم تقریباً یکسان رفتار کند.
پن 3: با یادی از بحث چند روز پیشمان دربارة همین چیزها؛ رهاکردن گذشته یا ماندن در آن؛ توان آدمی در این حیطه و ...