قرارگرفتنم در معرض سرما، دیروز و بهمدت چند ساعت، خستهام کرد. منتها چون با باران ریز همراه بود، نصف سختیاش شسته شد و رفت. عصر هرجور بود خودم را راضی کردم بروم باشگاه. نتیجه خیلی خوب بود. دوتا خستگی حاصل با هم میجنگیدند و مرا از غروب کلهپا کردند. درازکش، اینترستلار را تا جاهایی نگاه کردم و خواب مرا برد که برد.
یکی از مرزهای خوشبختی آنجاست که در یخچال جعبهای پر از ناپلئونی داشته باشی ولی چندان خوشمزه نباشند! انگار تشنه میبرندت لب چشمه و اینبار برت نمیگردانند؛ آب شور است! من هم در این مواقع توبهکار میشوم ولی عبرت نمیگیرم و بسیار توبه میشکنم.
صبح است ساقیا! عجیب خوابم میآید!
اخ اخ،توی چای نعنا هم از اینسپشن و نولان تاریخی حرف زده بود اصن شدییید کائنات دارن دست به دست هم میدن ببینما !!
بخاطر همین اینترستلار،اسمشو دیدم هیجان زده شدم:))))
آهاااااااااا
ای بابا بشین به جای ناراحت شدن اینسپشن ببین اصن. ببینااااااااااااااااا
حیف وقت آدمی مث تو بابت این چیزا تلف بشه
این همه فیلم و کتاب خوب!
اصن من خیلی ناراحت بشم گاهی یاد جویی و قیافه ش و بیخیالیش میفتم نصف بیشترش حل میشه
والله!
ولی با وجود تمام این خستگیا همچنان به نظر میاد روز دلپذیری بوده باشه!!
و اینترستلار .... !!
قلبم مثل یه گنجشکی که هیجان زده شده به تپش افتاده.
آره درکل میشه گفت خیلی خوب بود.
آخ باید حتماً کامل ببینمش دوباره و همینطور اینسپشن خانهخرابکن رو!
چرا هیجانزده؟؟