فیلم‌نگاری و هری پاتری‌جات، جهت ثبت در جایی

_ چند روز پیش، خواستم ببینم چه چیز جدیدی آمده، چشمم افتاد به من پیش از تو. حدس زدم از روی همان رمان این-روزها-مشهور ساخته شده باشد. گفتم «چه بهتر!» لازم نیست اصلاً به خواندن آن حجم رمان احتمالاً عامه‌پسند فکر کنم. فیلم را 1-2ساعته می‌بینم و خلاص، و احتمالاً فیلم را هم بعد از یک‌بار دیدن، پاک می‌کنم. جملۀ آخر هنوز به قوت خودش باقی است اما راستش به‌خاطر آن منظره‌های زیبا حیفم می‌آید!

داستان فیلم چیز جدیدی برایم نداشت و اتفاقاً فکر می‌کنم جای خالی در روایتش کم هم نبود. فقط جمله‌ای که پدر لو به او گفت، پیش از رفتن لو به سوئیس، خوب بود و روی‌هم‌رفته، همۀ چیزهایی که ذهن را در آن جهت شکل می‌دهند. آدمی با دنیای بسته مثل لو، یا آدمی که در ابتدای جوانی باشد و هنوز خیلی چیزها را نیازموده، فکر می‌کند می‌شود روی دیگران تأثیر گذاشت. یا، نمی‌دانم، تصمیم خوب مطلق و بد مطلق وجود ندارد. وقتی فردی با گذشته‌ای آن‌چنانی، در شرایط پسر داستان باشد، به‌یقین خودش را ته چاه تاریکی می‌بیند با دست‌های بسته و هیولاهایی که هرروز گوشت تنش را می‌کَنند.

بازیگر نقش لو خوب بود، خیلی خوب بود. امیلیا کلارک را فقط در نقش مادر اژهایان دیده بودم با آن قیافۀ مقتدر و موهای بسیار روشن، که به‌نظرم خیلی هم بهش می‌آید. هی به چهرۀ مادر داستان نگاه می‌کردم و سعی می‌کردم به یاد بیاورم کجا و کدام فیلم یا سریال...؟ تقریباً اواخر فیلم یادم آمد نقش آن زن دوست‌داشتنی را در فیلم آلبرت ناب بازی کرده! انتخاب بازیگرشان برای فیلم چنان بود که چندبار با خودم گفتم «حیف این پسر با درک بالا و آن چال لپ نیست که چنین و بعدش هم چنان؟»

نکته‌های دیگری که دوست دارم از این فیلم در یاد داشته باشم:

مادر و خواهر لو، جوراب‌‌شلواری زنبوری، متیو لوئیس (نویل لانگ‌باتم)، رفتار پاتریک با لوییسا، پدربزرگ لو، ...

__ دیروز؛ آزادی مشروط. فیلمی ایرانی با بازی‌های خوب و داستان تلخی که دوستش داشتم. بازی رامبد جوان خیلی خوب بود. نقش و بازی حسین پاکدل هم عالی بود. هم آن ورود محکم و چکشی‌اش به صحنه و هم ملایمت و درک انتهای حضورش در فیلم. سعید و آصف و آقای بخشدار بهترین شخصیت‌های داستان بودند.

 

ــــــــــــــــــــ اتفاقی چند نکتۀ هری پاتری پیدا کردم. برای اینکه بیشتر یادم بمانند اینجا ثبتشان می‌کنم:


1. اگه  ماگلی هاگوارتز رو پیدا کنه، ساختمان قدیمی و بزرگی رو می بینه که کنارش روی یک تابلو نوشته "خطرناک دور شوید"
2.سیریوس و فرد هر دو با خنده مردند
3.وقتی فرد و جرج به کوئیرل گلوله ی برفی از پشت پرتاب می کردن نمی دونستن که دارن ولدمورت رو میزنن
4.در هاگوارتز 13 نفر قبول کردند که پشت در ورودی باشند و مبارزه کنند اما در همان ابتدا هر 13 نفر کشته شدند پروفسور لوپین اولین کسی بود که به سوی جسد ها رفت و بعد از آن توسط دولاهوو کشته شد به این ترتیب یکی دیگر از پیشگویی های تریلاونی درست در آمد: " در روز جنگ اولین کسی که دست به کار شود اولین کسی است که وداع می گوید"
5.ولدمورت نتوانست عاشق شود زیرا بچه ای بوده که با معجون عشق به وجود آمده
6.رابرت پتینسون گفت ترجیح میداده نقش سدریک دیگوری رو بازی کنه تا ادوارد کالن
7.فرد و جرج تنها پسر های ویزلی ها بودند که ارشد نشدند !
8.رولینگ اسم راننده و کمک راننده ی اتوبوس شوالیه رو گذاشت ارنی و استنلی که اسم دو تا پدربزرگ هاش بود
9.پاترونوس هرماینی سمور هست چون رولینگ خودش رو در هرماینی می بینه و سمور ها رو بسیار دوست داره
10.کسی که شخصیت میرتل گریان را بازی کرده 37 سال داره و از همه ی کسانی که نقش دانش آموز هاگوارتز را بازی کردن بزرگ تره
11.اسنیپ از نویل بسیار متنفر بود زیرا او می توانست پسر منتخب باشد یعنی ولدمورت به جای این که لیلی را بکشد می توانست مادر نویل را بکشد
12.بعد از این که هری وجودی از ولدمورت را توسط ولدمورت از خود در آورد دیگر نمی توانست با مار ها صحبت کند
13.مینروا مک گانگل در تیم کوییدیچ گریفیندور بوده
14.وقتی که فیلم 5 در حال فیلمبرداری بود (مرگ سیریوس) اما واتسون گریه می کند او می گوید دن واقعا عالی بازی کرد قیافه اش وقتی که داشت پدر خوانده اش را از دست می داد بسیار غمناک بود
15.در فیلم 5 صدای جیغ کشیدن هری/دنیل در فیلم پخش نشد زیرا آنقدر بلند بود که تصمیم گرفتند پخش نکنند
16.دمنتور ها برگرفته از خواب رولینگ هستند
17.هرماینی به هاگوارتز برگشت تا سال هفتم را بخواند
18.سوروس اسنیپ تنها مرگ خواریست که قادر به اجرای پاترونوس هست
19.جورج بعد از مرگ فرد هیچ وقت قادر به ساخت پاترونوس نشد
20.جی کی رولینگ گفت که بلاتریکس لسترنج حقیقتا عاشق ولدمورت هست!!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد