چند روز ابتدای هفته، چیزی مثل «روزگار نحسی» بود. الآن یادم نیست، نه، کم کم یادم میآید! از روزهای آخر هفتۀ پیش شروع شد. رد تلفنی که بیپاسخ گذاشتم، در ذهنم گرفتم و به چهارشنبۀ پیش رسیدم. روزی که فهمیدم فلانی با فلانی فلان کار را کرده. تا عصر که زنگ زدم به آن یکی فلانی و سعی کردم حرفی بزنم که تأثیرگذار باشد، روزم کوفتم شد! فردایش بود فکر کنم، غروب بود که تلفن زنگ زد. پاسخ ندادم. باز هم زنگ زد. واکنش من همان بود. گوشی که زنگ میخورد، من هم در ذهنم دلایل کارم را بالا و پایین میکردم و به همان نتیجه میرسیدم: گوشی را برندار!
برنداشتم و فرداش فهمیدم همان بهتر که برنداشتم. بیشتر حدس میزنم زنگ زدنش بابت این بوده که خشم و عصبانیتش از چیزی را سر من خالی کند که من در آن نقشی نداشتم. نمیدانم چرا فکر میکند این کار اثری دارد.
فکر میکنم 7-10 روزی که گذشت، هفته یا دهۀ ارتباط چالشبرانگیز من با آدمها بود. مثلاً در این طالعهای روزانه ممکن بود برایم درج شده باشد: این هفته در روابط خود با دیگران دچار ... بهتر است ... . نمیدانم اصلاً به توصیۀ طالعم عمل کردهام یا نه ولی از خودم ناراضی نیستم.
این را هم بگویم که چالش یادشده فقط به دو مورد بالا برنمیگردد. پیشترَش هم شخصی در اینستاگرام طوری رفتار کرد که برخلاف میل درونی، بلاکش کردم. کارش تقریباً با هیچ معیاری بد نبود اما چه کنم که خودم معیارهایی دارم که طبق آنها بعضیها از چشمم میافتند! و دیگر ادامۀ ارتباط باهاشان سود و جذابیتی برایمان نخواهد داشت. در صورت ادامه، من برایشان همان سندباد قدیمی نخواهم بود و ۀنها هم برای من همان آدم قدیمی نمیشوند. دیروز هم بعد مدتها دنبال آیدی یکی از دوستان نادیدۀ مجازی میگشتم که مدتی در شبکههای اجتماعی از او خبری نداشتم. متوجه شدم بزرگوار نازنینی که برایم جزء استثناها محسوب میشود، چیزی نوشته بود که ... چیز بدی نبود. خیلی دوستانه و مهربانانه بود و مطمئنم با خودش فکر میکرد لطف و نیکیاش در این کار نهفته. راستش پیام را باز نکردم! از چیزهایی که مشهود بود حدسهایی زدم. ولی دلایلش احتمالاً در سطرهای بالاتر بود که هنوز نمیتوانم بفهمم چیست. ممکن است دلایل سندبادپسندی هم باشند ولی چون فعلاً قصد ندارم پیام را بخوانم (که تیک نخورد) نمیتوانم مطمئن باشم. به قولی: «خداکند تویش موز باشد»!
فقط فکر میکنم این مورد آخری، هرچه هم نوشته باشد، از چشمم نخواهد افتاد. چون جایش تقریباً با اطمینان بسیاری تثبیت شده. بیشتر از این نمیدانم.
مرتبط با تماسهای تلفنی و روز قبلش: و به این فکر میکردم که جالب است! من که با کسی کاری ندارم که شر باشد. سعی میکنم کسی را اذیت و ناراحت نکنم. پس چرا در مواردی که اصلاً به من ربطی ندارد اینطور گرفتار میشوم گاهی؟ اینکه آدم پایش در گل فروبرود ناراحتم نمیکند. طبیعت دنیاست و راهحل هم دارد. اما هویت کسی که مسیر را گلمالی کرده آدم را اندوهگین میکند. اینکه از کجا به این نتیجه رسیده آزردن من برایش سود دارد، کمی ناامیدکننده است. مرا به حفظ این قلعۀ سنگی نفوذناپذیر مصممتر میکند. آذوقه و قوای دفاعی لازم را دارم. پرواز هم بلدم. حالا آن پایین بمانید و در سرما و گرما محاصره و حمله کنید. کاری جز ناخن خراشیدن به سنگ ازتان برنمیآید.