خواب نوشت؛ زبان ازیادرفته

چندشب پیش، خواب دیدم درحال آموختن و صحبت به زبانی هستم که زمانی برایش می مردم. کمی زودتر از آغاز آموزش رسمی انگلیسی در مدرسه، به پدرم درآویختم که آن زبان دیگر را به من یاد دهد. پدرم، کمی متعجب، از فرصت پیش آمده استفاده کرد و با خریدن کتاب لاغری شروع کرد. بیشتر اما در دفتر شلوغ و درهم ریخته دوخطم آموزش می دیرم. کتاب به زودی کنار رفت و من هرچه دوست داشتم به آن زبان بدانم، هرچه می خواستم با آن اا جمله بسازم، می پرسیدم. روند یادگیری م خوب بود. این منتهی شد به تهیه چند کتاب قطورتر از جانب پدر، که یکی شان جعبه ای با شش نوار  کاست هم داشت.تحت تاثیر آن قرار گرفته بودم اما نتوانستم از آن استفاده کنم. بیشتر از آن کتاب دیگر کاهی قطور که یک سمتش کلمه و مکالمه داشت و سمت دیگرش دیکشنری خلاصه و مختصر دوزبانه استفاده می کردم.

بعد از آن هم دیگر هیچ!

غولی به نام دوران دبیرستان این خوشی شیرین را هم از من گرفت.

بعدتر که سراغ زبان دیگری رفتم، دیگر آن زبان نبود. معشوق جدیدی یافته بودم که شاید از جهاتی، بسیار با آن قبلی متفاوت بود.

طفلک آن زبان دیگر برعکس ظاهر خشنش مظلوم واقع شد.

آن شب که خوابش را دیدم، به قدری دلم برایش تنگ شد _و هنوز هم آن دلتنگی را در اعماق ذهن و قلبم می یابم_ که فکر می کردم صبح دربدر کلاسی برای یاد گرفتن خواهم بود. ولی باید با خودم روراست باشم  دیگر در دورانی از زندگی ام به سر می برم که باید سبک جدیدی از آموختن را تجربه کنم. درضمن، دلم باز هم آن معشوق کولی لاتینی ام را طلب می کند. معشوق آنگلوساکسون همچنان در محاق است!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد