_ فکر میکنم چند سال آینده، از نظر تکنولوژیکی و نرمافزاری، در موقعیتی باشم که بتوانم این رؤیایم را محقق کنم:
اینکه «کلّ» فیلم را برای خودم نگه ندارم!
بعضی فیلمها هستند که همۀ بخشهایشان را دوست ندارم. یا درکل، چندان قوی و تأثیرگذار نیستند برای من، یا از آنها بیشتر بخشهایی بریده بریده را دوست دارم چون برایم روایت دیگری دارند، چیزی جدا از کل و تمامیت فیلم. برای مثال، قسمتهای مربوط به کتابخوانی و آن نقشۀ روی دیوار از فیلم Beautiful creatures را کات کنم و نگه بدارم، آن تکههای آبی از فیلم If I stay را، ...
__ دو روز گذشته، نسخۀ جدید آن شرلی را دیدم. باز هم مثل کسی که از تکهای از وجودش جدا مانده، بغض کردم و گریه و .. با اینکه به نظرم جذابیت آن شرلی سالیوان و حضور مگان فالوز را نداشت، فیلم را دوست داشتم. ماریلا خوب بود، ریچل به جذابیت خانم همیلتون نبود، متیو سیبیل نداشت! گیلبرت هم خیلی کمرنگ اما معقولتر بود. بازیگر نقش آن هم، برای من، فراتر از آن بودن دوستداشتنی بود.
منظرهها هم فوقالعاده! آن خاک تیره و قرمز و قهوهای همیشه مرا جادو می کند. دوست دارم با انگشتان خودم قدری از آن را در بطری تزئینی کوچکی بریزم و بیندازم به گردنم.