ماجرای مرض های من

1. مامان من از طرفداران محسن نامجوست. البته همۀ آهنگهاش را گوش نداده _و نمی دانم اگر همه را گوش بدهد، چه موضعی می گیرد_ اما درکل نامجو از خواننده هایی است که برای مامانم شنیدنی است. فکر می کنم اگر این دعای مجیر نامجو را بشنود، احتمال دوباره اسلام آوردنش بسیار زیاد است!

شیطان کوچکی که برایم زاده شده، درِ گوشم می گوید بعضی از آن آهنگ های نامجو را برای مامانم بگذارم. البته منظور خاصی ندارم، فقط می خواهم نظریه ام را امتحان کنم! فرشته ام می گوید: مرض!

2. مرض که شاخ و دم ندارد! یعنی الآن در «هوس فیلم و سریال دیدن/ کتاب خواندن»، به مرحله ای از عرفان رسیده ام که خیلی راحت برای خودم توجیه می کنم: خب، آدم به تفریح احتیاج داره. مخش می پاشه اگه وسط کار به خودش آنتراکت نده. حالا من آدمی م که معمولاً دوست ندارم پیوسته پشت کاری بنشینم و برای اینکه مفصل ها و لولاهام زنگ نزنند و به خارش نیفتند، هی پا می شوم راه می روم. اصلاً وسط فیلم و حتی اپیسودهای زیر یک ساعت سریال ها هم هی راه می روم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد