«کنه وجود»/ اولین بار این ترکیب را در کتابی از لئوبوسکالیا خواندم

چقدر دنیا عجیب است!

چقدر آدم ها عجیب اند!

چقدر «من» عجیب است!

«من» وقتی تازه پا در وادی جدید زندگی ش گذاشته بود، پرحرف شده بود و دست کم شمه ای از چیزهای توی ذهنش را اینجا/ آنجا ثبت می کرد. اما مدتی است کم حرف شده. مدتی که به واقع باید 2 ماه باشد، یا چیزکی بیشتر/ کمتر، اما برای او بیشتر و سنگین تر جلوه می کند. «من» دیگر به مرحله ای رسیده که «خود»ش از او طلب برنامه ریزی جدید و جدی و قانونمندتر دارد. «من» همیشه «خود»ش را دلداری می دهد و قانعش می کند که وقتی دستش خالی شد، دیگر فرصتی به «خود»ش بدهد و حتی او را به مقدار بیشتر در مسائل «من» بودنش دخیل و شریک کند. «خود»ش خیلی جدی است و به این راحتی ها از «من» چشم بر نمی دارد. حاضر هم نیست خیلی کمک کند. پی هوس های شخصی اش می رود، مسئولیت هایش را با هر احساسی که داشته باشد، انجام می دهد و باز هم یک چشمش به «من» است. «من» می خواهد بدقول نشود. برای همین قول سنگین نمی دهد. اما برای تنوع و رفع نیاز هم که شده، نمی خواهد به این روال ادامه بدهد. «خود»ش امیدوار و خوشحال می شود و قول همکاری های بعدی را به «من» می دهد.

_ کلاً می خواستم بگویم «من» دلش برای پارسال، همین روزها، با نوشته ها و ثبت کردن هایش تنگ شده. حتی امروز فکر می کرد چقدر زیاد گذشته از آخرین باری که خوابش را نوشته. اصلاً چرا خوابهاش دیگر حال و هوای ثبت شدن ندارند؟ چون ... مثلاً... نه! درست است که برخی آرزوها در طول زمان برآورده می شوند، دلیل نمی شود آدم فهرست آرزوهایش کوتاه تر شود. «من» همیشه آرزویی را به جای آرزوی دیگر می نشاند.

«من» باید برای «خودم ش بیشتر وقت بگذارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد