مشکی رنگ دوستیه :)

_ روز کسالت و تنبلی نیست، گرچه ظاهرش این ریختی است. بی حالم و «دلم می خواهد» از جایم جُم نخورم. گاهی که لازم است تکانی به خودم بدهم، پاکشان اینور آنور می روم. پایش بیفتد می توانم، اما «نمی خواهم». بدنم می طلبد گوشه ای کز کند و راحت باشد. راحتِ بی دلیل، بدون خستگی پیشین.

_ می خواهم قدری روز کتابخوانی توی رختخواب داشته باشم. این عزیزان بامزه

را با خودم به تخت می برم. احساس می کنم خیلی زود تمام شدند. با اینکه کلی به نقاشی ها دقت کردم و سعی کردم خودم داستان را حدس بزنم بعد بقیه اش را بخوانم. لذتش اینطور بیشتر شد.

2 داستان باقی مانده از مجموعۀ لاغرم را هم خواندم و تمامش کردم.

_ رفتم سایت گودریدز تا تاریخ آخرین کتاب هایم را پیدا کنم و اسم آن ها که تنبلی کرده بودم، روی کاغذهای کوچک رول شده بنویسم و توی شیشۀ _به قول پرکلاغی:_ «جادویی»م بیندازم، چشمم به این کتاب افتاد

یاد دیروز افتادم که برای خودش Tea party محسوب می شد ولی با مارک و نشان خودمان!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد