آیرتون

این موزیک که با نام میشل استروگف مشهور شده _نمی دانم موزیک متن فیلم است یا مینی سریال،.._ گاهی روی هرچه عشقشان بکشد پخش می کنندش. مرا به سال های دور می برد. که ظاهراً کودک بودم اما خیلی زود بزرگ شده بودم و در مورادی احساس پیری می کردم. احساس نوستالژی و دلتنگی برای افراد آن روزگارم ندارم. هروقت این موسیقی را می شنوم یاد قوی ترین تخیلاتم و بزرگترین آرزوهایم می افتم، شجاعانه ترینشان و نجات بخش ترینشان. فکر می کنم مثلاً با خودم تصمیم گرفتم موزیسین بشوم فقط به خاطر توانایی در نواختن این آهنگ. همان روزها هم مرا تحت تأثیر قرار داده بود. بعدتر گره خورد با تخیلات دریانوردی و کاپیتان کشتی های گمشده در طوفان بودن و رسیدن به ساحل نجاتی که قرار بود جزیره ای غیرمسکون باشد. بهشتی که از آن من شود و در آن فارغ از همۀ هست و نیست ها و بداقبالی های دنیا زندگی کنم. جایی که خودم مسئول کارهایم باشم و مرگ و زندگی م دست خودم باشد. قربانی احساسات و تصمیم های دیگران نباشم، شاهد رنج کشیدن همسان های خودم نباشم.

شاید این تغییر ذهنی حاصل آگاهی آن روزهایم از این بوده که نویسندۀ داستان میشل استروگف همان ژول ورن نازنین خودم بوده است. و چه خوش اقبال بودم که به لطف معلم کلاس پنجمم در آن تابستان پرتلاطم هیجان انگیز، این کتاب ژول ورن را خواندم و فرزندان کاپیتان گرانت را، هرچند خلاصه و بسیار کوتاه شده.

پ ن: 3 سال بعد که ترجمۀ کامل کتاب دوم را دیدم و با ولع دست گرفتم نتوانستم بخوانمش. حیف! آن قدر آن روزها پرماجرا و پر از کشف و شهودهای خاص خودش بود که کتاب خواندن در محاق قرار گرفت. اگر می توانستم به آن روزها برگردم همان کنج گرم ناشناخته می نشستم و تابستانی کسالت بار در میان کلمات و کتاب ها به سفرهای خیالی خودم می پرداختم. مسافر قایق آدم های دیگر نمی شدم. ولی تناقض اینجاست که تصمیم امروزم حاصل همان لطف های گذشته ام به آدم های جدید  و پرشروشور زندگی ام است.

از اینکه دست دراز شده شان به سمتم را پس نزدم ناراحت و پشیمان نیستم. از اینکه گرفتن دستشان آنقدر که همیشه ایده آلم است، نبوده و نتیجه نداده افسوس می خورم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد