مجموعه ای که در سراشیبی افتاده؛ هم رو به پایان است، هم گیرایی نخست را ندارد

تابستان که آن شرلی در خانۀ رؤیاها را می خواندم، مدام به ذهنم می رسید که جادوی مونتگومری کمرنگ شده. شاید با خروج آن از گرین گیبلز،.. ولی نه. ویندی پاپلرز خیلی خوب بود، با اینکه آن در گرین گیبلز نبود. بیشتر به نظر می آمد مونتگومری نتوانسته بعد از ازدواج آن، داستان را با قدرت قبل پیش ببرد. انگار حباب هایی در فضای اطراف آن شناور باشند و درست پیش از نقش بستن تصویر واضح و کاملی بر پوسته شان، بترکند و محو شوند. همه چیز در رخوت و خمودی بود تا با ماجرای لسلی و جیمزمتیو آفتاب درخشان پدیدار شد و بلافاصله هم کتاب به پایان رسید!

کتاب بعدی، آن شرلی در اینگل ساید، بهتر بود. قلم مونتگومری تلاش کرد قدری جان بگیرد و درهمان حد هم موفق بود. به نظرم بهتر بود این دو کتاب یکی می شدند و دوسوم کتاب ترکیبی هم به اینگل ساید اختصاص می داشت.

الآن هم درۀ رنگین کمان (جلد 7) را شروع کرده ام و نظری درموردش ندارم، جز اینکه شروع نسبتاً قابل قبولی داشته.

_ انگار مونتگومری، از یک جایی به بعد در داستان هایش، نمی داند با قهرمان هایش چه کند! این اتفاق درمورد داستان امیلی هم افتاد. یک سوم انتهایی این کتاب بیشترش سَمبل کاری بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد