مرداد 94

خوشایند

عاشق بوی پاک کن Milan ام

کشف کتاب و کشف مترجم

… بلوما را موقع خواندن اشعار امیلی دیکنسون در نبش خیابان اول ماشین زیر گرفت … لئونارد وود یک نیمه بدنش افلیج شد به خاطر اینکه دانشنامه بریتانیکا سرش افتاد… ریشارد پایش شکست … دوستی دیگر در زیرزمین یک کتابخانه عمومی دچار سِل شد … معده یک سگ شیلیایی به خاطر خوردن برادران کارامازوف ترکید و … (ص. ۵-۶)

***

1. چند روز پیش تصمیم گرفتم [این] کتاب را پیدا کنم و بخوانم. شنبه پیدایش کردم، ولی نه همان ترجمه ای که دنبالش بودم. صفحۀ اولش را هم نگاهی انداختم باز هم چنگی به دلم نزد. باید همان ترجمه را پیدا کنم.

[+]

2. امروز  با [کتاب] دیگری آشنا شدم که اهمیت آن درحد نان شب است (:معرفی کننده). باید دید.

بخش جالب ماجرا این بود که وقتی خواستم اطلاعات بیشتری درمورد آن به دست بیاورم، لا به لای کلمه های ریخته شده بر صفحۀ مانیتور، نام غبرایی به چشمم خورد! به احتمال بسیااار زیاد مترجم از خانوادۀ محبوب من در این فن دوست داشتنی است. و امیدوارم نتیجۀ کارش در همان مسیر باشد.

گویا کتاب دیگری را هم پیش تر ترجمه کرده:

[+]

3. خیلی اتفاقی تر، اسم آشنایی مرا به [متن کوتاه خوشایندی]رساند.

رودخانۀ برفی برای من درحد ماجراهای پرنس ادواردی نیست، اما مت مک گرگور قهرمان خیلی ها بود در سال های دور.


اخبار دنیای جادویی

وظیفۀ جادوگری م ایجاب می کند اطلاع رسانی کنم:

سایت [فانتاسیما] کلی چیزهای فانتزی از دنیاهای جادویی و ... دارد برای فروش، و گویا تا مدت کوتاهی (یادم نیست چندم مرداد؟) با 25 یا 27% تخفیف محصولاتش را عرضه می کند. ارسال هم رایگان است.

چوبدستی های هری پاتری 100 T هستند!

تا همین جا بیشتر اطلاع ندارم

آقای خرچنگ Crusty Crab

کف دستم آنچچــــــــــــــــــنان می خارد که اگر باورها درست باشد، برای به جا آوردن حق این خارش، باید بانک بزنم. آن هم بانکی که فقط ارز در آن باشد!

_شاید هم دزد دریایی درونم به زودی صندوقی پر از سکه های قدیم اسپانیایی پیدا کند!


F.R.I.E.N.D.S

فیبی Phoebe بین دوستانش، شخصیت محبوب من است. خل بازی های ذاتی اش، آواز خواندن هاش، علاقه اش به چیزهای عجیب یا ماورایی، ... هنرپیشه اش هم زیبایی و جذابیت خاصی دارد. از همه مهم تر دیروز به برادرش می گفت متولد 16 فوریه؛ یعنی  Aquarian است!

امروز هم جویی توی ذهنش آواز می خواند، آهنگ مسخره ای وسط صحبت های مسخرۀ راس دربارۀ دایناسورها، و فیبی توی ذهنش می پرسید: کی داره می خونه؟ !!!

فیبی چیزهایی را از فضای اطرافش می گیرد که آدم های عادی نمی گیرند، بی ربط یا باربط، به درد بخور یا مسخره، هرچی.

*S3


زیر درخت انبه...

7-8 آلو بخارا در یک لیوان آب_ اگر آب داغ باشد بهتر!_ و چند ساعت استراحت در یخچال: فوق العاده!!

8-10 انجیر خشک در نصف لیوان آب داغ، خنک که شد بقیۀ لیوان آب معمولی، استراحت در یخچال برای چند ساعت: به همین ترتیب!!

همان تعداد عناب خشک+ داستان انجیرها: !!!

بخورید و بیاشامید و لذت ببرید، اما زیاده روی نکنید! بهتر است با احتیاط مصرف شود، کم کم و با فاصله. وگرنه دل پیچه و ... در راه خواهد بود.

«نجستم یار و گم کردم دیارم را»*

آدم ها در زندگی رؤیایی در سر دارند که بیشتر اوقات به آن نمی رسند. یا سفر را آغاز نمی کنند، یا اغلب وقتی سفر را آغاز می کنند دنیا را طور دیگری می بینند و کشف می کنند و رؤیایشان تغییر می کند، مسیرش عوض می شود. گاهی ناچارند به این کار، و گاهی کنجکاوی درهای دیگری به رویشان می گشاید. اما همیشه همان رؤیای نخستین در ذهنشان می ماند و آن ها را بیدار نگه می دارد و به سویشان دست دراز می کند.

آدم ها معمولاً تنها یک چهره از رؤیایشان را می بینند و در ذهن می سازند. چهره ای اثیری و همیشه دور از دسترس. غافل از اینکه به محض آغاز سفر، رؤیا شروع می کند به تحقق پیدا کردن و ذره ذره خودش را می نمایاند. فقط چون آدم ها جزئیات رؤیایشان را نمی شناسند و همیشه تصویری کلی و رویه ای از آن دارند، نمی توانند باور کنند این ها سلول های همان پیکر است.

همه چیز به آغاز بر می گردد؛ حتی اگر ظاهر آن چه در ذهن دارند تغییر کند. انگار رؤیا تصویری نمادین از نیاز و حقیقت درونی آدم هاست که با چهرۀ مطلوب روزگار عادی آن ها نمود پیدا می کند. و رفتن و حرکت شروع می کند به تعبیر و تفسیر کردنش.

* از آهنگ زیبای یار، فرامرز اصلانی عزیز


راز بنفش

توی این باغ جیرجیرکی روبرو گل های بنفش دیده می شود! دو درخت با گل های بنفش!

باید کشف شوند!


گل مَنگلی

هنوز به خانه نرسیده بودم، اصلاً چند قدمی از مغازه دور نشده بودم که دیگر دل ضعفه برای پارچه ها داشت به جانم چنگ می انداخت. الآن هم با فکر کردن بهشان همین احساس را دارم. هرچقدر هم خودم را راضی کنم، مثلاً هفتۀ بعد سری به آنجا خواهم زد و چیزکی خواهم خرید و ...، باز آرام نمی شوم.

ای پارچه های گل گلی که آدم با دیدنتان یاد بلوزهای چند دهۀ قبل تر در فیلم های امریکایی می افتد...!


گزارش پنجشنبه

صدای جیرجیرک ها و

قارقار کلاغ (از آن صداهای خاص کلاغ ها که انگار چیزی را ته گلو قرقره می کنند)

باد خنک و

میلیون ها برگ سبز به چپ و راست.


هاوس_نگاری

ویلسون: فکر کنم هنوز از کادی معذرت خواهی نکردی. خب، وقت می بره تا خُل بازیات تموم شه.

هاوس: چیزی واسه معذرت خواهی نیست که!

ویلسون: وانمود کن معذرت می خوای.

هاوس: میگی دروغ بگم؟

ویلسون: تناسب قشنگی توش هست؛ یه دروغ گرفتارت کرده، یکی دیگه خَلاصت می کنه.

S07, ep08*

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد