1393/03/15

May 21, 2014 ·

«به نظر نمی‌رسد از شما برای خواندن این وبلاگ دعوت شده باشد. اگر فکر می‌کنید اشتباهی رخ داده است، می‌توانید با نویسنده وبلاگ تماس گرفته و یک دعوت نامه درخواست کنید»

* خب آدم ناراحت و مبهوت نمیشه ؟


May 21, 2014 ·

و بخشی از کتاب :
« بلند شدم، خیلی به هیجان آمده بودم؛ تکمه های پیراهنم را باز کردم. احساس کردم که پرنده، سینه ی لاغرم را ترک میکند.
- پرواز کن پرنده کوچک، خیلی اوج بگیر. بالا برو و روی انگشت خداوند جا بگیر. خدا تو را به سراغ پسربچه ی دیگری میفرستد و تو برای او آواز خواهی خواند، همان طور که برای من خواندی. بدرود، پرنده ی قشنگ من!
خلاء بزرگی در خود احساس کردم.
- نگاه کن زه زه. پرنده روی انگشت ابر جا گرفت.
- دیدم.
سرم را روی قلب مینگینهو گذاشتم و به ابر که دور میشد نگاه کردم.
- نسبت به او هرگز شرارت نکردم.
رو به شاخه مینگینهو کردم:
- زوروروکا؟
- ها؟
- گریه کردن بد است؟
- احمق، گریه کردن هیچ .قت بد نیست. چرا میپرسی؟
- نمیدانم. هنوز به این وضع عادت نکرده ام. احساس میکنم که در قلبم قفس خالی کوچکی دارم. »



May 21, 2014 ·

و این :
« عالــــــــــــــــــــــــــــی بود !
من شخصا از بچه ها خوشم نمیاد، اما اینقدر شخصیت این بچه جالب بود که یه جاهایی از کتاب واقعا دلم میخواست زه زه پیشم بود بغلش میکردم!

جالبه که اول کتاب نوشته بود نگارش درخت زیبای من حاصل 12 روز کار بوده و البته ژوزه مائورو ده واسکونسلوس گفته حاصل بیست سال کار درونی بوده. من جلد دوم کتابُ که اسمش هست «خورشید را بیدار کنیم» رو هم خریدم که بخونم.

به تجربه بهم ثابت شده که شما ها از نوشته های کتابی خوشتون نمیاد، اما اگه بخوام هرچی دلم میخواد راجع به زه زه بگم، ناچارم کتابی بنویسم »

May 21, 2014 ·

نظرا یکی از خوانندگان کتاب محبوبم رو تو یه سایت پیدا کردم :3 آدم ذوق-ناک میشه :
« من تو راهنمایی بنا به پیشنهاد معلم های انشامون کتاب رو خونده بودم... اون موقع هیچی ازش نفهمیدم، یعنی اصلا زه زه رو درک نکردم.... ولی این دفعه که خوندمش... به خودم گفتم " خاک بر سرت...!!! این همه سال چه چیزی رو از دست دادی!!! "
عاشق پرتغالی ام :x... عاشق نوع رفتاریم که پرتغالی با زه زه داره...! :x
خلاقیت وحشت ناک بچه های توی کتاب واقعا برام جالب بود....مثل تیکه هایی که می رفتن باغ وحش....!
اون قسمتی که شیشه توی پای زه زه میره رو بیشتر از همه دوس داشتم..... و البته اون جایی که زه زه مریضه برای اینکه پرتغالی ....»

مثلاً این قسمت از بخش های امیدوار کنندۀ کتابه
ولی باز هم بعد از یه بغض و سرخوردگی اومده
آخخ تمام لحظات حضور پورتوگا پر از بیم و امیده.. پورتوگاها! بیشتر مراقب خودتون باشین. زه زه تون بدون شما در هم می شکنه
«.. صدایی شنیدم که نمی دانم از کجا، در مقابل قلبم، بلند شده بود.
_به نظر من خواهرت حق دارد.
_همه همیشه حق دارند و من هیچ وقت.
_این حرف درست نیست. اگر خوب به من نگاه میکردی به این موضوع پی می بردی.
هراسناک سر بلند کردم و به نهال نگریستم. عجیب بود. زیرا من همیشه با همه چیز حرف می زدم ولی فکر می کردم پرنده ای که در من است، عهده دار پاسخگوئی است.
_واقعا تو حرف می زنی؟
_ مگر نمی شنوی؟
و به صدای خیلی آهسته شروع به خنده کرد. نزدیک بود فریادزنان به باغ فرار کنم اما کنجکاوی مرا سرجایم نگه می داشت.
_تو از کجا حرف می زنی؟
_درخت ها در آنِ واحد از همه طرف حرف می زنند. از راه برگهایشان، از راه شاخه هایشان، از راه ریشه هایشان. می خواهی ببینی؟ گوشَت را به تنه ام بچسبان و صدای تپش قلبم را گوش کن.
خیلی مصمم نبودم، اما ضمن آن که قامتش را نگاه می کردم دیگر ترسم از بین رفت . گوشم را چسباندم و چیزی در آن صدا میکرد.. تیک .. تیک..
_یک چیز را یگو. همه می دانند که تو حرف می زنی؟
_نه. فقط تو و بس.
_راستی؟
_ می توانم قسم بخورم. یک پری به من گفته موقعی که پسربچه ای مثل تو دوست من بشود، من به حرف خواهم آمد و خیلی خوشبخت خواهم شد.
.. درخت پرتقال شیرین کوچکم را می پرستیدم.درست در لحظه ای که درخت را درمیان بازوانم می فشردم گلوریا آمد.
_ خداحافظ دوست من. تو زیباترین چیزی هستی که در دنیا وجود دارد!
_مگر من همین را نگفته بودم؟
_چرا، درست است. حالا اگر درخت انبه و تمر هندی را در عوض درخت من بدهید آن ها را نمی خواهم.
دست در دست به راه افتادیم.
_گودوئیا، فکر نمی کنی که درخت انبه ات کمی ابله است؟
_درست نمی توانم این را بدانم، اما کمی ابله به نظر می رسد.
_و درخت تمر هندی توتوکا؟
_ کمی دست و پا چلفتی است، چرا؟
_نمی دانم میتوانم این را به تو بگویم یا نه. اما یک روز برایت معجزه ای را تعریف خواهم کرد گودوئیا.»
« درخت زیبای من »؛ ژوزه مائورو دِ واسکنسلوس ؛ ترجمه قاسم صنعوی ؛ فصل 2



May 21, 2014 ·

این که یه بچه ای در حد Zeze شر و شیطون باشه و به خاطر شیطنت هاش مدام تنبیهش کنن و نتونن باهاش ارتباط برقرار کنن به اندازۀ کافی دردناک هست
حالا اگه بچه ای باشه که همین شرایطو متحمل بشه، اونم نه به خاطر شیطنت، که به دلیل سر به هوایی و عدم تمرکز و کژفهمی های معمول همون سن و سال ..
این دیگه فراتر از بی عدالتیه!


llk,kl
به زبون « تنظیم اشتباه کیبورد » ی میشه « ممنونم

May 21, 2014 ·

یه داستان هم صمد بهرنگی نوشته بود به اسم «افسانۀ آه»
تو مجموعۀ « افسانه های آذربایجان » ش خونده بودم
از همه بیشتر هم همونو دوست داشتم
1-2 بعد هم یه فیلم ایرانی با همون مضمون ساختن، خوب بود


May 21, 2014 ·

یه روزی رو بذارن برای گفتن هرچچچچچچچی دلت خواست..
بعدش هم بتونی یه دکمه ای، چیزی رو بزنی برای فراموشی
_ حالا یه روز هم نه، یه ساعت تو یه روز
دوست دارم امتحان کنم ببینم چی میشه


May 21, 2014 ·

نمیذارن آدم فکر و خیالش راحت باشه دیگه !
آخه من اینو دیگه کجای پروژه های انجام نشده م جا بدم ؟
* برم دکتر؟
یا برم نخ و قلاب بخرم ؟ :)))


May 21, 2014 ·

خب
یه شونصدتا عکس جدید به آلبوم «Wish 2 make them» اضافه کردم خیاالم برای ی مدتی راحته


May 21, 2014 ·

·

ای خوبه
با سه حرکت بر می گرده سرجاش
اول یه لگد به وسط اون قهوه ایه ..
وقتی میره سرجاش، اون دوتا بالشتکه میفتن پایین
بعدش با دوتا فیش فیش سریع، او دوتا رو هم بر می گردونیم سرجاشون :)))



The Fountain: چشمه 2006


"طبق افسانه های مایا، درختی وجود داره به نام درخت زندگی. هر کس از شیرۀ این درخت بخوره به عمر جاویدان دست پیدا می کنه. این درخت همونیه که در انجیل هم ازش یاد شده: در بهشت دو درخت وجود داشت، درخت دانش و درخت زندگی. وقتی آدم و حوا میوه ای از درخت دانش خوردند به زمین رانده شدند. درخت زندگی در بهشت باقی ماند."

در این فیلم سه داستان بطور موازی روایت می شه:
پانصد سال پیش: یک فرمانده اسپانیایی که برای پیدا کردن محل "درخت زندگی" به قلب جنگل های گواتمالا می ره و با قوم مایا روبرو می شه.
زمان حاضر: پزشک جوانی که برای متوقف کردن تومور مغزی همسرش تمام تلاشش رو بکار می بنده تا بتونه داروی جدیدی کشف کنه.
پانصد سال بعد: حفاظت از "درخت زندگی" در یک پایگاه فضایی بسیار پیشرفته.

این سه داستان در کنار هم با چنان هنرمندی فوق العاده ای روایت می شن که بیننده رو در دنیای خودشون غرق می کنن. هر سه داستان شروع و پایان بسیار زیبایی دارن و هر کدوم قابل تبدیل شدن به یک فیلم بلند هستن. حرکت بین سه داستان به بهترین شکل ممکن صورت می گیره و هیجان و جذابیت فیلم رو چندین برابر می کنه.

از دارین آرونوفسکی (کارگردان فیلم) قبلا فیلم های Requiem for a Dream و Pi رو معرفی کردیم که اونها هم فیلم های خیلی خوبی بودن. اما این یکی فوق العاده اس

May 19, 2014 ·

من ، سیلور
واای
رنگ، پارچه، رنگ!
*زمستونا کاموا فروشی، تابستونا بزازی!
امروزم نتونستم خودمو کنترل کنم
آخ الان من یه پارچه دارم، قرمز آتشین چروک چروک خش خشی، از اونا که موج های مشکی داره. نه که طرحش این طور بشه ها، از یه زاویه ای قرمزه از یه زاویه ای مشکی! یعنی عشق عشق منه!
اهل فن می دونن ، پارچه های تافته اینطورین
این رنگ منو یاد ققنوس دامبلدور میندازه برای همین دوبرابر همیشه عاشقشم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد