اسفند 92

March 1, 2014 ·

خداییش اگه این بود توی داستان، مارتین هم کم میاورد پیشش !
یکی این میگفت یکی تیریون :))))))))) تایوین هم سر به بیابون می ذاشت.

تصویر دکتر هاوس با نوشتة «هاوس [آو] هاوس؛ اوری‌وان لایز (شعارشون) برداشت خیلی جالبی بود


March 1, 2014 ·

هممممممم .. پیتر خیلی شیطونه
کلا با پیتری که من تو بچگیام ازش خوشم میومد فرق های اساسی داره
ولی هنوزم خیلی دوستش دارم
بدین وسیله پیوستن سایه وار خودم رو به جناح رفقایی که به این پسرک نظر کاملا مثبتی ندارن اعلام میدارم. گرچه اون پیتر بچگیام خیلی خوب بود ها ! :))
اون با این فرق داره اصن :


March 1, 2014 ·

امیدوارم هرچی خبر خوب و خوشحال کننده ست درست دربیاد
به کوری و دماغ سوختگی تمام اخبار بد و ناامیدکننده


March 1, 2014 ·

آقا تولد رُن مونه
تولد زنجبیلمونه
هوراااااااااا تولدت مبارک بهترین دوست دنیا


was listening to Marc Anthony.

No sé, si vuelva a verte después,
No sé que de mi vida será
Sin el lucero azul de tu ser,
Que no me alumbra ya,
Hoy quiero saborear mi dolor...
Nooo, pido compasion y piedad
La historia de este amor se escribio para la eternidad

Que triste ....


was listening to Iconos.

آدم است دیگر،
گاهی م فلان ...
* اصن این آلبوم چه تلــخ، شیرینه!

Que triste todos dicen que soy, que siempre estoy hablando de ti
No saben que pensando en tu amor en tu amor



March 3, 2014 ·

دَت آکوارد مُمنت که آدم مطمئن نباشه توی «آینۀ آرزونما» چی قراره ببینه !


is feeling needs Dumbledore to explain sth.

خُ من یه دامبلدور می خوام برام بعضی چیزا رو توضیح بده دیگه!


March 3, 2014 ·

من این درخت را،
بر رهگذار سال،
در چار جامه دیده ام و آزموده ام
بسیار چامه نیز برایش سروده ام:
در جامهء فرشتگی برف
با آستین کوته روزان فروَدین
با سبز بیکرانه‌ی تابستان
همچون حریر نرمی،
در بادها وزان
با زرد و سرخ رشتهء ابریشم خزان
ɷ
در هیچ جامه جلوه نیفزود
آن سان که وقت نو شدن از عمق کهنگی
در روزهای آخر اسفند
.در جامه‌ی بلیغ و بلند برهنگی

دکتر شفیعی



March 3, 2014 ·

ای جاان ای جااان!
با همکاری صمیمانۀ فرند عزیزم :* الان هدویگز تم رو گذاشتم آهنگ پیشواز گوشیم.
بعدم خیلی شیک به خودم زنگ زدم و تا وقتی قطعش کردن و گفتن « مشترک مورد نظر قادر به پاسخ گویی نیست» به آهنگش گوش دادم :)
اون قسمتشو هم داره که آدمو یاد سال نوی هاگوارتز می ندازه
خداااااااااا :)))))


was reading The Giver by Lois Lowry.

March 6, 2014 ·

« سرمایی پیرامونشان را فراگرفت و هری نفس های صدادار دیوانه سازهایی را شنید که لابلای درختان حاشیۀ جنگل نگهبانی می دادند. حالا دیگر بر او تاثیری نداشتند. واقعیت نجات یافتنش در وجودش شعله می کشید و همچون طلسمی او را از آن ها در امان نگه می داشت. گویی گوزن شاخدار پدرش در قلبش نگهبانی می داد.»
__یادگاران مرگ ؛ ص 829
*فیلینگ به هم فشردن لبها و چشمها و ناگهان ترکیدن و بی صدا اشک ریختن و در عین حال ته دل احساس غرور و شجاعت داشتن


March 6, 2014 ·

Cole: What am I thinking now?
Dr. Malcolm: I don't know what you think.
Cole: I was thinking you're nice, but you can't help me.

__The sixth sense


March 6, 2014 ·

من تفکر "دالیآنه"دارم:چیزی که این دنیا از آن هرگز به قدر کافی نخواهد داشت،همین تفکر
.غیرمعمول و تکان دهنده است
__ از فرمایشات سالوادر دالی


March 6, 2014 ·

تنها چیزی که این دنیا باندازه‌ی کافی از آن نخواهد داشت، اغراق است
__ باز هم سالوادر دالی


March 6, 2014 ·

وقتی پنج ساله بودم حشره‌ای را که مورچه‌ها خورده بودند دیدم که هیچ از آن ،جز پوسته نماند.از سوراخ‌های کالبدش می‌شد آسمان را دید.هر بار که به خواهم به خلوص برسم ازجسم به آسمان نگاه می کنم
__ سالوادر دالــی


March 6, 2014 ·

«.. هرمیون خود را خطاکار جلوه داده بود که آن ها را از دردسر نجات بدهد. دروغ گفتن هرمیون همان قدر محال به نظر می رسید که شیرینی پخش کردن اسنیپ »
__سنگ جــادو ؛ ص 203

* اینجور موقع ها دوست دارم بدونم برابرش توی زبان اصلی چی میشه :
here she was, pretending she had, to get them out of trouble. It was as if Snape had started handing out sweets

March 7, 2014 ·

آیا یادتان بود که:
در این روزهای قشنگ
که ما سرخوشانه و جینگولانه به استقبال بهار می رویم
در نیمکرۀ شمالی...
مردمان دیگری هستند
در آن یکی دیگر
نیمکره
که
می شود
نیمکرۀ
جنوبی
زمین خوشکل مان
که دارند
پاییز را آرام آرام مزه مزه می کنند
لابد دیگه!
:))))
اگر دوستی داشته باشیم که هموطنمان باشه و ساکن نیمکرۀ جنوبی مثلاً تکلیف چیه؟ چیو باید بش تبریک بگیم ؟ دلش آب نمیشه آیا ؟
*حالا فارغ از سنت ها و این حرفا!



March 8, 2014 ·

اوهوع اوهوع اوهوع!
این کتابه رو خیلی دوست داشتم
اصن من لوئیس لوری رو خیلی دوست دارم
* وسطهای داستان داشتم واسه خودم فکر می کردم اگه من بودم اینطوری می شد جریانش و ... اصلا شده بودم خودِ «یوناس» . بعدش که بیشتر خوندمش دیدم اون شخصیتی که من بهش فکر می کردم واقعا توی داستان هست؛ یعنی یه یوناس با اون شرایط منتها با اسم رُزماری! دقیقا همونطوری که دوست داشتم :) دختر هم بود تازه ! منتها توی ذهن من رزماری بود که کار آخر یوناس رو انجام میده. تازه بعدشم ادامه داره ... :))
The Giver by Lois Lowry


March 8, 2014 ·

یه طرح پیاده کردم از اول امسال؛
«عضویت در کتابخونه برای تصمیم گیری بهتر در مورد خریدن کتابا»
اینطوری که من برم کتابای کتابخونه رو بخونم هرکدومو خیلی خیلی دوست داشتم بخرم .. آدم با زندگی تو این قوطی کبریتا جا کم میاره خب!
اونوخ نصف بیشتر کتابایی که با عضویت توی کتابخونه ها خوندمو خیلی دوست داشتم! تازه چندتاشونم خریدم
حالام باس برم هرچی کتاب از این خانوم عزیز ترجمه شده رو بخرم
Lois Lowry


March 8, 2014 ·

اسلاگهورن که اون قد با اطمینان درمورد اثرات عشق وسواس گونه حرف می زنه؛ در حدی که انگار عین اون آناناس شکری ها تجربه ش کرده، من همه ش دوست دارم به خاطراتش نفوذ کنم ببینم منظوش چیه
البته از یه جهت بش مشکوکم!
خدا منو ببخشه ولی خیلی وسواس گونه از لی لی تعریف می کنه


March 8, 2014 ·

ریپی چیپ بعد از سه بار تلاش ناموفق، متوجه آن حقیقت تلخ شد. به اصلان گفت « زبانم بند آمده است. به کلی دستپاچه شده ام.. باید به سبب این ظاهر نامناسب از شما پوزش بطلبم.»
اصلان گفت «خیلی هم برازنده ت است، کوچولو!.. اصلاً این دم به چه کارت می اید؟»
موش جواب داد « قربان! بدون دم هم می توانم بخورم، بخوابم و برای پادشاه هم بمیرم. اما دم مظهر شرف و شکوه هر موشی است»...
اصلان پرسید « می توانم بپرسم چرا پیروانت همه شمشیر کشیده اند؟»
موش دوم که نامش Reepiceek بود گفت « امر، امر شماست اعلیحضرت! ما منتشریم تا در صورتی که رئیسمان بی دم بماند، دم هایمان را قطع کنیم. ما حاضر نیستیم ننگ داشتن شرافتی برتر از موش رهبرمان را بپذیریم.»
اصلان غرشی کرد و گفت « هان، شما غالب شدید! دل هایتان دریاست. ریپی چیپ! تو دوباره صاحب دم خواهی شد، نه به سبب وقار و شأنت، بلکه به دلیل عشقی که میان تو و افرادت وجود دارد و بیش از آن، به دلیل لطفی که قوم تو، آن گاه که به میز سنگی بسته شده بودم، با جویدن طناب ها به من کردند ( و همان هنگام بود که از موهبت سخن گفتن برخوردار شدید، هرچند که اکنون آن را به خاطر نمی آورید). »

__ مجموعۀ نارنیا ( شاهزاده کاسپین ) ؛ فصل "اصلان دری در هوا باز می کند".


March 8, 2014 ·

«آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود»


March 8, 2014 ·

آخ امروز صبح یه صبح عالی جادویی پر انرژی بود
با اینکه شب زیاد نخوابیده بودم _ باید کتابمو تموم می کردم می بردم تحویل می دادم_ و موقع بیرون رفتن تو دلم می گفتم « سیلور، پیاده روی طولانی و گردش توی مغازه های فیوریت و این حرفا ممنوع! زود کارتو انجام بده برگرد که بخوابی »
اژدهامم می گفت «چعشم عع »
_از اون چشمای اژدهایی!
ولی کلی پیاده روی کردم بس که بهم خوش گذشت
ای خداااااا
همونجا توی اوج خوشی تصمیم گرفتم حس خوب صبحمو به همۀ شماها تقدیم کنم ، مثل شخصیت دوست داشتنی کتاب قشنگی که تازه تمومش کردم، باهاتون به اشتراک بذارمش..
امیدوارم روز خوبی داشته باشین و هفته خوبی رو شروع کرده باشین و این آخرای سال به خوبی و خوشی به سال آینده بپیونده براتون

*الان اژدهام داره میگه :دیدی سیلور، خرت نشدم و رفتیم با هم خوش گذروندیم؟ الان راضی نیستی؟
منم چی بگم خب. راس میگه دیگه ! پرروئه ولی !


March 8, 2014 ·

داستان کوتاه بخونید
نمی خونید؟
زوریه ! یاللههههههههههههههههه!
چوب دستی م کو ؟


March 8, 2014 ·

یه روز اوائل زمستون که از بیرون اومده بودم و در کف و خون _سلام فرنوش!_ غوطه می خوردم و می گفتم «رنگ، کاموا، کاموا ..» اهل خونه تشویقم می کردن که « خب از هرکدوم خوشت اومده بخر دبگه »
من : من دوست دارم از هررنگ و مدل یکی بخرم!
اهل خونه: چیکار میشه باهاشون کرد اینجوری؟
من : کاری به این ندارم ، من می خوام بزنموشن به در و دیوار هر وقت از جلوشون رد می شم دست بکشم بهشون ، صورتم رو بمالم بهشون بو کنمشون ...
لبخند متین و تحمل کنندۀ حضار!
* حالا این عکس چی میگه ؟ من از اینا کمترم ینی ؟



is feeling nx3865#@%$,hjbt.

وقتی عکس روی جلد کتاب محبوبت، شبیه یه آدم دوست داشتنی دیگه باشه !


March 9, 2014 ·

همین طوری تصادفی
آدم صدای تلویزیون رو قطع کنه
بعدش بی هیچ قضاوت خاصی فقط بشینه به تصاویر کلیپ های موسیقی و حرکات آدماشون نگاه کنه
بعضی موقع ها به خودش میاد می بینه واقعا یه لحظه یادش رفته بوده این چیه چی میگه
اصن اینجا کجاس !
تفریح جالبیه :)))



March 10, 2014 ·

ای بابا!
گوگل جان؟
من عکس مارکز سرچ می کنم، حالا بهم جانی دپ و بیت سعدی و .. تحویل میدی بماند..
م.ع..ظ...م. ل....ه دیگه چرا؟
مارکز می خونه ؟
تحریمش کرده؟
چی به چی ربط داره این وسط آخه ؟
یه کم دقت کن خب !!


March 10, 2014 · امروز ، روز بزرگ ماله کشیدن است
روز مرتب کردن و تند و تند جمع و جور کردن است
روز رفع و رجوع کردن
..
روزی که مامان بر می گردد!
:))) :


March 12, 2014 ·

اِMarch 12, 2014 ·

نه خب
کلا باس اعتراف کنم
تا حالا بیشتر آدمایی که مث خودم بودن رو نتونستم تحمل کنم
خیلی راحت بهشون ایراد می گیرم و باهاشون هم راحت نیستم
:/
بیچاره خودم !



March 12, 2014 ·

همون آنتونیـو بانــدراس اصن !


امشب این برنامه هه هی می گفت « جانی دپ فلان، جانی دپ بهمان»
من هی می زدم پشت دستم که « ئه! چه مث من »
اونوخ اصن فن ایشونم نیستما!
تازگیا فهمیدم تیپ شخصیتی مون مث همه فقط
*البته من اگه بودم فامیلیمو عوض می کردم؛ آهنگش منفیه ! «دِپ» !


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد