peace
(4 everyone, I wish)
لیلی
گلستان : اولین کتابم «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» بود. کتاب را که ترجمه
کردم، دوست نازنینم سیروس طاهباز که یادش به خیر باشد، مرا که فقط 24 سال
داشتم و نابلد بودم نزد عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر برد.
امیرکبیر آن وقت مهمترین موسسه نشر در ایران بود. آقای جعفری خیلی از این
کتاب استقبال کردند و فوری با من قرارداد بستند. قرارداد «یک بار برای
همیشه»؛ هر چه کتاب تجدید چاپ میشد دیگر چیزی به من تعلق نمیگرفت، اما
مبلغ قرارداد خیلی زیاد بود: هشت هزار تومان! برای این که بهتر متوجه شوید بگویم که اجاره خانه ما پانصد تومان بود؛ پانصد تا یک تومانی!
نخستین کتابم که چاپ شد زدم زیر گریه!
یادم میآید که شب عید بود و به من از انتشاراتی تلفن کردند و خواستند
بروم آنجا. رفتم و وقتی کتابم را چاپ شده و آماده دیدم، از خوشحالی زدم زیر
گریه. کتاب خیلی سروصدا کرد، خیلی زود به چاپهای بعدی رسید و رسانهها از
مترجمش تعریف کردند. من در آسمانها بودم و خوشحال. بعد از دو سه چاپ با
فاصلههای زمانی کم، یک روز آقای جعفری مرا خواستند و گفتند چون کتاب خیلی
موفق بوده پنج هزار تومان دیگر به عنوان هدیه به من میدهند. من هم به سرعت
رفتم مغازه «مظفریان» و یک انگشتر مصری را که مدتها میخواستم و پولش را
نداشتم به قیمت هشتصد تومان برای خودم خریدم که هنوز آن را به یادگار آن
کتاب دارم.
انیمیشن خواستید دانلود کنید اینجا هم هست
دوبله فارسی م داره
من برای برادرزاده م 2-3تا فارسی دانلود کردم، خوبه
برا خودمم همین الان پیترپن دانلود کردم
وااای خدا ! قلبم تو دهنمه ! من با این داستان چقد خاطرات ( درواقع تصورات
و داستان بافی های ) خوب دارم. یادمه بچه بودم خیلی خوابشو می دیدم. از
شما چه پنهون، یه عروسک داشتم اسمش «وندی» بود.
مینیتونز
the Order of BLACKies
« جیمز بَری ۶ ساله بود که برادر بزرگترش که بسیار مورد علاقهٔ مادرشان بود دو روز قبل از تولد ۱۴ سالگی اش در اثر یک حادثه در اسکیت بازی روی یخ جان خود را از دست داد. پس از ازدست دادن دیوید، مادرش به تمامی ویران شد، بری بسیار تلاش میکرد تا جای دیوید را برای مادرش پر کند، مانند او لباس میپوشید و مانند روزی که او کشته شد سوت میزد. بری در کتاب زندگینامهٔ خود (Margaret Ogilvy) در ارتباط با مادرش نوشتهاست که یک بار هنگامی که وارد اتاق مادرش شدهاست ،مادر صدای او را میشنود و میگوید: «تو هستی؟ گمان کردم سر و صدای پسر مردهام است. و من به آهستگی و تنهایی جواب دادم نه او نیست، تنها منم.». مادر بری برای اینکه درد دوری دیوید را فراموش کند و راحتتر باشد چنین انگار میکرد که گویی پسرش درگذشته اش دیوید برای همیشه یک پسربچه باقی میماند و هرگز بزرگ نمیشود و هرگز او را ترک نخواهد کرد.»
فصل دوم سریال ، یه اپیزود داره به اسم « کروکودیل » و اشاره به رامپل هست
, ماجرای قطع کردن دست کاپیتان هوک و تعقیبش به قصد انتقام
توی داستان « پیتر پن » هم یه تمساح هست که دست هوک رو خورده و کاپیتان
هوک ازش خیلی می ترسه . این تمساح دنبالشه تا بقیه شو هم بخوره ! در ضمن
چون یه ساعت رو هم بلعیده ، وقتی نزدیک میشه از روی تیک تاک ساعت توی شکمش
هوک می تونه ردشو پیدا کنه و از دستش فرار کنه .
« در خانۀ ما ، مثل بقیۀ کشور ، مکالمۀ دو نفری ناشناخته بود . گردهمآیی های ما از یک سری سخنرانی های هم زمان تشکیل می شد که طی آن هیچ کس به دیگری گوش نمی داد ؛ هرج و مرج کامل و پارازیت ، درست مثل برنامۀ رادیویی موج کوتاه . البته این موضوع اهمیتی نداشت چون علاقه ای هم به آگاهی از عقیدۀ دیگران وجود نداشت ؛ فقط تکرار نظرات خود شخص در مورد مسایل مختلف . » صص 188-189
__ سرزمین خیالی من ( خاطرات ایزابل آلنده ) ؛ ترجمۀ مهوش عزیزی ؛ نشر علم .
« بعضی وقتها مخفی کردن بی صبری اش نسبت به جنبۀ مردانۀ بی عرضگی آدم ها، و به طور خاص لین، برایش از هر کاری سخت تر بود. به یاد یک شب بارانی در نیویورک افتاد، درست بعد از تئاتر، وقتی که لین، بعد از یک زیاده روی مشکوک در سخاوت کنار خیابانی، گذاشته بود آن مرد واقعاً ترسناک که لباس شب تنش بود تاکسی را از چنگش دربیاورد. این به خودی خود برایش مسأله ای نبود _یعنی، خدایا، چقدر وحشتناک است که مرد باشی و مجبور باشی زیر باران تاکسی گیر بیاوری _ ولی نگاه خشن و واقعاً ترسناک لین را به خودش، وقتی که به پیاده رو برگشت، یادش آمد.»
How To Love Yourself :
Nurture Your Dreams. Why deny yourself your dreams? When you nurture
your dreams, you would love the life that you are leading. Every moment
that you live is a joy because you are expressing yourself fully.
https://www.evelynlim.com/how-to-love-yourself-in-17-ways/
How To Love Yourself :
Be Truthful To Yourself. Loving yourself requires you to be truthful
about your own feelings. If you are happy, acknowledge the joy. If you
are sad, acknowledge the sorrow. When you are truthful about your
feelings, you do not try to lie to yourself or seek to bury your
negative emotions. Instead, acknowledging what you feel provides a good
guide to what your thoughts are. And as we all know, thoughts can be
changed, so that healing and self growth can take place.
tnx from dear Hanadi :)
How To Love Yourself :
Acknowledge Your Effort. It is not always about winning or coming up
tops in everything that you do. Many times, it is the effort that
counts! Acknowledge that you have done your best, even if you have
failed to produce tangible results.
پنه لوپه ای شدم برای خودم ،
هی می بافم و
می بافم و
می بافم !
بد ریخت هراسی
https://l.facebook.com/l.php?u=http%3A%2F%2Fwww.beytoote.com%2Fhealth%2Fmalady-remedy%2Fpuss-horrid.html&h=AT0CKe63tVcXGnzkkptgqn92v5Frh-w6fJpuqd4WO8bfmR-Ke9Rt6f3W4-VLFdJOMVIrjegG8YVJB2hDXoePt3YSysAkdiqb8bKZ3WeMU5-qtjPNiY82g6LnFsNp66JoGLmr8Wf_9Ih8Dq52EXm2kw-sUmfAXacS20TrNf6uAfYwN_bK8EdZaHCqVH1V4OyP-HYOGrWDLUPkbSVXgJdHcmnafO986twia-hhvfaNJnmIo8FmOwZdtOTB5NRfS4JeRSV6ABRNkUjM3lqCWOGls9A2SEo3C-cxrBEJ-cY7tn2COP1B_cnwt6ZxH5oY6_in0XHVR3_Lxr5JK7x8iPVQ6mWa_XEIgsnC61kQs6i_WiJ5icipI4c14KKTfwaX2dPb6kkuOHXVOYW5gljLcpQE0bcFvjVo
لطفن عید ، کتاب عیدى بدهید .
کتاب هایى هم که مى خواهید عیدى بدهید از کتابفروشى هاى کوچک بخرید !
هم کارى فرهنگى کرده اید ، هم عیدى داده اید ، هم به ماندن کتابفروشى هاى کوچک کمک کرده اید .
منظور از کتابفروشى کوچک ، کتابفروشى اى است که ناشر نیست ، فقط کتاب مى فروشد و شهر کتاب نیست !
مجله ای اینترنتی که در جوانی پژمرد !
سال 87 از انتشار بازماند
از 85 شروع شد و نمی دانم چرا در 87 متوقف شد
اما خواندن مطالبش خالی از لطف نیست
(هزارتو)
http://www.hezartou.com/
فکر کنید !
کتاب هست چاپ 1361 در تیراژ 6600 نسخه
بعد کتاب سلینجر با اینکه به چاپ نهم رسیده در سال 1390 ، تیراژش 1000 نسخه س !
very Happy Birthday to Julie
who played as Molly weasley
نوشابه را از من بگیر ،
ته دیگ را نــه !
این رایان واکر که به دلیل « شبیه بازیگر هری پاتر بودنش » زده دوتا دختر همکلاسی شو لت و پار کرده
چون بهش می خندیدن!
_ خُ این چه کاااریه ؟ یه چیزی می گفتی حالشونو می گرفتی کلا خفه خون می
گرفتن ! مثلا می گفتی شماهم شبیه ولدمورتین ! یا از تو بهترم که شبیه
گریپهوکی !
_ اون دوتا دیوونه رو یگو ! آدم باید همچین شخصی رو مسخره کنه ؟ بگم حقتونه ؟ بگم ؟
_ _ کلا قضیه چی بوده ؟ یعنی چی گفتن که اینجور آتیشی شده ؟ دلیلشون برای این رفتار ماگلی چی بوده ؟ فشفشه ها !
Happy Birthday to Alan Rickman :)
a special actor who played a really unique character
viva Severus Snape "The Half-Blood Prince"
Ginger, Lavender, Saffron ( that's my favorite one )
flowers and girls ' names
I like to use Cinnamon 4 girls,2
I know it's made from the bark of a tree, but just for the taste, color and the rythm it has
when JESSE COOK was 7
I love his works
abhadda kadhebbra به معنی "مانند همین کلمه نابود شو" برای از بین بردن بیماریها استفاده می کردند
نفرین " اوراکدورا" در زبان "آرامی" یکی زبان باستانی خاور میانه ریشه
دارد. جادوگر های دوران باستان،از این عبارت در اوراد و اذکار خود بهره
میجستند.
احتمالا این عبارت،ریشه کلمه جادویی"آبراکادابرا" است . در
گذشته،پزشکان از این کلمه استفاده می کردند."کوئنتیوس سرنوس سامونیکوس" که
پزشکی اهل روم باستان بود و در حدود سال200میلادی زندگی می کرد،از این کلمه
به عنوان وردی برای از بین بردن تب استفاده
می کرد.بر اساس نسخه او بیمار باید یازده بار این کلمه را پشت سر هم روی
یک صفحه کاغذ می نوشت . هربار یکی از حروف این کلمه را کم می کرد:
abhadda kadhebbra به معنی "مانند همین کلمه نابود شو" برای از بین بردن
بیماریها استفاده می کردند.ولی مدارک و گواهی وجود ندارد که کسی از این ورد
برای کشتن استفاده کرده باشد .
ABRAKADABRA
ABRAKADABR
ABRAKADAB
ABRAKADA
ABRAKAD
ABRAKA
ABRAK
ABRA
ABR
AB
A
این کاغذ را باید در پارچه ای از جنس کتان می پیچیدند و نه روز به گردن بیمار می آویختند.پس از اتمام این مدت،بیمار باید پارچه ای از جنس کتان می پیچیدند و نه روز به گردن بیمار می آویختند.پس از اتمام این مدت ،بیمار باید پارچه را از بالای شانه اش به درون رودخانه ای می انداخت که به طرف شرق در جریان باشد.وقتی آب،نوشته های روی کاغذ را پاک می کرد،تب نیز از بین می رفت. شهرت و محبوبیت این مداوا در قرنهای بعد،افزایش یافت و از آن حتی برای درمان "سیاه مرگ" یا همان"طاعون خیارکی" نیز استفاده می شد .خوانندگان باهوش این مقاله حتممتوجه می شوند که این عمل،اگر تأثیری نداشته باشد،حداقل باعث می شود بیمار مدتی را در انتظار بهبود سپری کند و به دلیل اینکه بسیاری از بیماریها معمولا دوره ای یک یا دو هفته ای دارند،احتمالا این ورد به هیچ وجه تأثیری در درمان بیماری نداشت،ولی از طرف دیگر ضرری هم نداشت!"