بهمن 92 (فوریه)

February 6, 2014 ·

اوائل که از نزدیک با « پیتزا » آشنا شده بودم میدیدم مردم موقع خوردن ، اون بخش نونی انتهاییش رو میندازن دور
من که اینکارو نمی کردم
هنوزم طرفدار پروپا قرص نون های پیتزام مخصوصا اینایی که طعماشون فرق می کنه
ولی جدیدا انگار اون بخش ها رو بقیه م نمیندازن دور
تا جایی که یواشکی دقت کردم ، همه می خورنشون ! همه شو :)))


February 6, 2014 ·

خب
به مبارکی و میمنت انگار اون قضیۀ پنگوئنی راه رفتن برای جلوگیری از سُر خوردن شایعه ای بیش نبوده
البته من هنوز سر حرف خودم هستم که فشار بیشتر روی پنجۀ پا موثره


February 6, 2014 ·

یه بانک نزدیکمون هست ، حدود هفتۀ پیش دیدم دارن ظاهرش رو تعمیر می کنن و در حدی که خودپردازش رو هم برداشته بودن. از بیرون طوری به نظر میرسه انگار بانک کلا تعطیله
امروز دقیقا همونجا کارداشتم . از دور دیدم یه آقایی رفت جلوی بانک و به نظر من وارد شد . رفتیم جلوتر ، دیدیم نه دری نه پیکری ! آقاهه کجا رفته بود ؟ چجوری رفت توی بانک ؟
خب خطای دید و .. اصن شایدم رفته بود سوپر بغلی ..
رفتیم بانک کناری آدرس یه شعبۀ دیگه رو بپرسیم ، گفتن نخیر بانک بازه و کار می کنن کارمنداش 0.0
این دفعه رفتیم جلوی بانک ، هی اینورو ببین ، اونورو ببین ، پس ورودیش کجاس ؟
حسی که اون لحظه داشتم ، حس جادوگری بود که جلوی بیمارستان سنت مانگو ایستاده و قراره یهویی توی اون شلوغی و بی حواسی باقی مردم وارد محل جادویی مورد نظرش بشه :)) واقعا دوست داشتم همچین اتفاقی برام بیفته
اما خب کمی که بیشتر دقت کردیم بالاخره یه شکاف ماگلی برای ورود پیدا کردیم ؛ متاسفانه :/
* اما همون امیدواریش هم خیلی خوب بود . حسش یادم نمیره :)))


February 6, 2014

·

ای بابا !
ی لحظه یادم رفت توی اون کوئیز هری پاتری ، کدوم شخصیت بودم
رفتم حتی دوباره انجامش بدم
چشمم به قیافه ش افتاد و یادم اومد
بهم گفته بود « اسنیپ »
بس که هیچ وقت فکر نمیکردم شباهت خاصی با ایشون داشته باشم
بس که بزرگوار بودن
:))



February 6, 2014 ·

« سیلور کلاس میرود
اینترنتی می رود »

* با آهنگ این شعر باب اسفنجی :
« گری به حمام می رود
با خود حوله می برد »

شاید سیلور موشک هوا کند !! هوراااااا


is feeling ‎قیلی ویلی در اعماق دل !!!‎

شیطونه کار خودشو کرد !
انقده خوووووووووب بود
اولش رفتیم همین پارک کوچولو موچولوئه نزدیک .. فقط تونستم چن دقیقه تاب بخورم . برفا خداییش مث پودر بودن نمیشد کاری کرد فقط برای تبرک هی دست می کشیدم بهشون . کلی دستام سرخ شد و یخ کرد
بعدش پیشنهاد دادم بریم اون پارک بزرگه که دورتره .. اونم پیاده
وااااااااای اونجا محشر بود ! ( اینکه میگم « محشر » و فلان ، ی وقت تصور نکنین من رفتم دیزنی لند یا هاگوارتز ؛ حالا عکساشو میذارم . معمولی بود ! خب یه روز بعد از بارش برف که آفتاب زده روی برفا ، برفا مث الماس ریزه می درخشن .. اون جاهای برفی که هیچ رد پا و .. روشون نیس تازۀ تازه موندن ، صاااااااااااف و دست نخورده ، انقد که خودت هم دلت نمیاد خرابشون کنی .. خب همۀ اینا به نظر من فوق العاده و محشره وقتی آدم دستشو میذاره لای برفا ، وقتی میبینه پای فواره ها قندیلای خوشکل بسته و آبی که از رو فواره ها میریزه مث کریستال مایع ، انگار یه شمشیر یخی میره توی قلب آدم و اصن انگار آدم روی ابراس .. )
خب هیچی دیگه !
همه رو که توی پرانتز نوشتم که :/
تازه بعدش یه عالمه سیب زمینی تنوری و سرخ کرده با سس و فلفل خوردم معده م سوراخ شد :))))))))))
قبلشم آیس پک خورده بودم
برف هم خوردم یواشکی ! شیطونه هم ندید حتی :))))))))))



February 5, 2014 ·

آقا اصن من « مری » م .. مری مریییییییییییییی
واااااااای چه موجود نازنینیه این دخترۀ موکوتاه
وااااااااای من عاشقش شدم
woaaaaaaaaaahhhhhhhhh

watchin' SHerlock*
s3/ ep2 "The sign of three"
_ این بیلبیلکای فیس بوک که شامل واچینگ ، فیلینگ ، .. اینا میشه فعلا واسه من کار نمیکنه .. لابد برف اومده اینطوری شدن :


February 5, 2014 ·

یکی از دماغ سوختگی های تکنولوژی برای بشریت ، low battery بودنه
_ اگه پیشرفتهایی حاصل شده من که خبر ندارم


February 5, 2014 ·

من اگه می تونستم یه « شرلوک» خلق می کردم که واتسونش با روحی آرام و قلبی مطمئن _ درحد استاد ای کیو سان مثلا _ رهبری ش کنه پشت صحنه ؛ کمکش کنه از درهم ریختگی های نبوغش خوب استفاده کنه .. بعدم که می خواد بره جلو جمعیت ، ی لحظه یقه شو واسش بده بالا بزنه رو گونه ش بگه : آروم باش ! چهره ت رو میزون کن .. حالا برو
ی وقتایی شرلوکه درهم بشکنه سرشو بذاره رو شونۀ واتسون های هااااااای گریه کنه
مثلا ی جور ضعف شخصیتی داشته باشه
.......
خب خوشم میاد اینجوری م باشه :)))))))))

Elham Amini
اینطورى که من متوجه شدم تو یه واتسن براى خودت مى خواى، شرسیلور!!
Manage
N Silver Tongue
N Silver Tongue
الهااااااااااااام ؟؟ تو عمــــــــــــــــــــــــــــــــق قلب منو خوندی طوری که از خودم ی قدم جلوتر بودی ! ی حولۀ بزرگ لطفا ! چون الان افتادم تو ی سطل آب یخ و کلی م گریه م گرفته Elham
Manage
4y ·
Elham Amini
Elham Amini N Silver Tongue عزیزه دلم! نکن، نکن اینکارارو با ما! این دله هااااا :* تو خودت خالق یه شخصیت محبوب و منحصر بفردى،
Manage
Elham Amini
Elham Amini
اونقدر خاص که باورتم نمى شه! از شرلوک با نفوذترو مرموزتر. از هرى پر راز و رمز تر . از مینیونا شیرین تر و خوردنى تر! از هر شخصیتى که تا بحال ساخته شده متفاوت تر . دیگه چى میخواى شیرین زبونم؟ هان؟! ما سیلورو دوسش داریم بیشتر از تمام اونا....
Manage
Elham Amini
Elham Amini
تو کامنت اولى اسم پروفایلت باید بیاد در آخر جمله :)
Manage
N Silver Tongue
N Silver Tongue
:* :* :*
همچنان اشکهایش را با پشت دست پااک می کند !


February 5, 2014 ·

« دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامۀ فرداها رو تا زد و رفت »


February 5, 2014 ·

شیطونه میگه پاشم برم پارک بغل خونمون برف بازی !
مگه سالی چند روز پیش میاد ؟
:))


February 5, 2014 ·

هار هار هار !
*شرلوک به جان می خنده *
اون بخش توی واگن رو دوست نداشتم

February 5, 2014 ·

بعله
پروژۀ لازاروس
مرده ای که از گور بر می خیزه
یه جا هم بعد از ملاقات پدر و مادرش به جان میگه : صلیبی که تا آخر عمرم با خودم حمل می کنم
درست شنیدم ؟
یا حضرت شرلوک !
جدی نگیرین اینا بدبینیای ی ذهن آخر شبی هست



February 5, 2014 ·

تصور کنین اگه ناصرالدین شاه فیس بوک داشت :
_ ما باید براش « لایک همایونی » می زدیم
ایشونم اگه ویرشون نمی گرفت که رعایا پررو میشن و ... برای ماها لایک رعیتی می زدن !
_ فقط نسوان اجازه داشتن عکسای حرم مربوطه رو لایک کنن
_ موندم اونوخ این « حمله کنندگان به پیج مسی » و « نوستر » و « ناسا » .. شبا از دل پیچه نمی مردن بابت اینکه جرات نمی کردن از این کارا با پیج همایونی و روی وال همایونی انجام بدن ؟
_ همیشه یه 2-3 سطر از قبل تعیین شده وجود داشت _ شامل القاب احترام آمیز _ که باید توی هرکامنت اول اونا رو کپی پیست کنیم

February 4, 2014 ·

این آقای نایتلی از اون مردان نیک روزگار بوده

داستان اِما


was watching Sherlock.

جان بدون سیبیل هم شبیه موش خرما بود ..
s 3/ep 1


February 4, 2014 ·

Reichenbach
Rich Brook
J. S. Bach ( the musician )


is feeling Sherlock is both right and not.

وقتی « جان » داره از در آزمایشگاه میره بیرون _ که خانم هادسون مثلا رو به موت رو ببینه _ میگه :
_ این دوستا هستن که از هم محافظت می کنن
* کاری که شرلوک همون لحظه داره برای جان انجام میده


February 4, 2014 ·

آخی
جااااااااااااااااان !
طفلک جان !
گفتم دلم نمی خواد با یه آدم مث شرلوک دوست باشم ولی عوضش داشتن یه دوستی مث جان واتسون فوق العاده و بی نظیره
وقتی حاضره به خاطر شرلوک مشت بزنه تو دماغ رئیس پلیس ، باهاش دستبند به دست فرار کنه ، موش آزمایشگاهی ش بشه
ولی دقیقا همون لحظه که با دستبند دو طرف نرده ها بودن فهمیدم هنر اینه که آدم بتونه خودش جان واتسون باشه برای دوستاش ! که حتی بتونه گاهی یه شرلوک رو هم کنترل کنه :)
هورا جان واتسون


February 4, 2014 ·

بین کارهای گروه « رستاک » این آهنگ « رعنا » دل منو بدجور برده . مخصوصا وقتی اون آقای نازنین مسن رو به تصویر کشیده بودن که موقع خوندن اصل آهنگ انگار لحظاتی چشماش خیس شده بود .. خلی دوست دارم نسخۀ اصلی شو گوش بدم و حس می کنم برعکس این ورژن زیبای شادی آفرین جدیدش _ که البته غمی هم درش نهانه _ اصلی ش غمگین باشه .
متن ترانه :
رعنا تی تومان گِله کِشه ،رعنا
تی غصه آخر مَره کوشه ،رعنا
دیل دَبَسی کُردآجانه،رعنا
...حنا بَنَی تی دَستانه،رعنا
آی رو سیا ،رعنا !برگرد بیا رعنای
رعنای می شِی رعنا، سیاه کیشمیشه رعنا
آخه پارسال بوشوی امسال نِمَی ،رعنا
تی بوشو راه واش دَر بِمَی، رعنا
تی لِنگانِ خاش در بِمَی ،رعنا
آی رو سیا ،رعنا !برگرد بیا رعنای
رعنای می شِی رعنا، سیاه کیشمیشه رعنا
امسالِ سالِ چاییه ،رعنا
تی پِِر ،مِه داییه ،رعنا
جان من بوگو، مرگ من بگو رعنا
رعنای گُله رعنای! گل سنبله رعنای
رعنای بوشو تا لنگرود رعنای،
خیاط بِدِی هیشکی نُدوت ،رعنای
خیاط وَچَی تَر کُت بُدوت ،رعنا


Fatima Atash Sokhan

سر گالشی به امیر علی به دختری کوه نشین به نام گوهر دل بسته بود. امیر علی هر بار به بهانه ای و در کسوت شغلی به دیدار گوهر میرفت. یکبار مسگر یک بار چوپان بالاخره هر دو بعد از طبری خوانیهای بلند عاشق هم میشوند و هنگام کوچ امیر علی با گله اش به زمستان نشین به گوهر قول میدهد که بهار وقتی درخت روبروی خانه گوهر جوانه دهد می آید و او را به خانه بخت میبرد. گوهر اما بی تاب و عاشق از پیر زنی دنیا دیده میپرسد چجور میشود که درختان خوابیده زمستانی زودتر از موعد جوانه بزنند؟ پیرزن میگوید هر سحرگاه مقداری آب گرم زیر پای درخت بریزد. درخت بعد از زمان کوتاهی جوانه میزند و گوهر با پیک به امیر علی خبر میدهد که درخت روبروی خانه ام جوانه زده سر قول خود بمان و مرا ببر
امیر علی اما با آنکه میدانست بهار نرسیده وفای به عهد میکند و با رمه اش به سوی سرزمین یار میرود. بوران برف رمه اش را به دام میکشد و همه رمه میمیرند. امیر دست خالی با سگش درست زیر درخت جوانه داده از پای در می آید و و گوهر هم از فراق او در میگذرد. میگویند که هر دو را زیر پای درخت خاک میکنند و درخت زارتگاه و نظر کردۀ عاشقان میشود


February 4, 2014 · در نوامبر ۱۹۶۲ یک داستان اتحاد شوروی را تکان داد. ..
ایوان دنیسوویچ یک شخصیت داستانی بود، اما میلیون‌ها نفر شبیه او وجود داشتند: شهروندان بی‌گناهی، مثل خود سولژنیتسین، که در جریان موج ترور دوران حکومت ژوزف استالین به گولاگ فرستاده شده بودند. ..
ویتالی کوروتیچ، نویسنده و روزنامه‌نگار، می‌گوید: "ما به هیچگونه اطلاعاتی دسترسی نداشتیم، و با کتاب او چشمانمان باز شدند." او اضافه می‌کند : "حتی تصور زندگی در اردوگاه‌ها هم غیرممکن است. من کتاب را چند بار خواندم و فقط به این فکر می‌کردم که او چقدر شجاع بوده است. ما نویسندگان زیادی داشته ایم، اما هیچکدامشان به شجاعت او نبوده اند." ..
بقیه ش در لینک زیر
* با تشکر از گردآورندگان مطالب مربوط به نوبل ادبی که هرهفته سه شنبه ها متن های خواندنی ئی در این مورد منتشر می کنند .. در :
صفحۀ خوب « یک فنجان کتــاب گـــرم »

February 3, 2014 ·

از شگفتی های زندگی اینه که
بخوای منصف باشی ، می بینی به 1-2 شایدم 3 بلاگر بیش از بزرگترین نویسنده های تاریخ جهان مدیونی ؛ بابت روایت های مختلف زندگی که در لابلای متن ها و واژه هاشون تجربه کردی ، فریادهایی که از عمق وجودت ولی از ص روبروت شنیدی ، چیزهایی که در زوایای قلبت و روحت یا حتی خاطراتت پنهان شده بودن در قالب کلمات دیدی ؛ به زیبایی ..
_ در هرحال آدم توی زندگی ش به بعضی متن ها و نویسنده هاشون احساس دین می کنه ؛ حالا هرجا که منتشر بشن


February 3, 2014 ·

« شوهر عمۀ رهبر کرۀ شمالی »
_ یه مدت شده بود تیتر خبری !
* دنیای عجیبیه :))))))))))))


February 3, 2014 ·

2_ سال سوم دبیرستان :
پابرهنه راه می رفتم
یه روزهایی درهفته پا می شدیم خونوادگی می رفتیم منزل مامان بزرگ اینا ، معمولا باقی نزدیکان هم میومدن . موقع برگشت دیگه سرشب بود ، گاهی م آخر شب . فاصله ها نزدیک بود و خیابونا خلوت . کفشامو درمیاوردم و کف پاهام می چسبید به آسفالت ، سطح خاکی قسمتی از مسیر که از بین یه جنگل خیلی کوچک می گذشت ، سنگریزه ها و خرده چوبها رو با تمام پاهام حس می کردم . روی زمین بودم اما کسی نمی دید دارم روی ابرا راه میرم و قلبم از هیجان لمس زمین می لرزه ؛ هرچند سطحش با ساختۀ دست بشر پوشونده شده باشه
تو اون لحظه ها انگار عصب های حواسم ی جور دیگه با هم اتصال برقرار می کردن
ممنونم از همۀ کسایی که بهم چیزی نگفتن و گذاشتن هرطور دلم خواست راه برم

February 3, 2014 ·

1_ اخبار جدی را گاهی طوری می شنوم که اگه درموردش بلند صحبت کنم خیلیا یه جوری نگاهم می کنن :
الان دارن میگن خاوری از کانادا خارج شده و رفته به یکی از کشورای حوزۀ کارائیب ، امریکای جنوبی
چیزی که توی ذهن من میاد : تصویر دزدای دریایی افسانه ای کارائیب _ با اینکه فیلماشو ندیدم _ و کلا خود کشورای امریکای لاتین و .. دیگه مجرم بودن آقا یادم میره و دلم میخواد حتی باهاش همسفر بشم


February 3, 2014 ·

فهرست سه تایی !
ترجیحتون چیه ؟
حتی شایدم 10 تایی .. هرچی بخواهیم

http://1freeman.net/101-things-to-do-before-you-die/


February 3, 2014 ·

لامصصبا !
بعضیا انگار خود خوود خخخخوددددددددددددد آدمن
منتها در ورژن بهینه شده و ارتقا یافته از بعضی جهات !
* معمولا از اون جهت که در رؤیاهات داشتی / داری : مثلا اگه سالها به ثروتی افسانه ای فکر میکردی که اگر داشته باشی مشخصا اینطور و اونطور خرجش می کنی .. و یکی اینطور باشه ، حتی در همون راستا وقشنگ تر و خلاقانه تر خرجش کنه
خب حالا فکر کنیم در موراد رویایی تر و مهم تر با این ورژن خودت مواجه بشی
** آدمی که « حرفای تو » رو « به بهترین شکل » مینویسه ؛ چون از اعماق وجودش همون حس رو داره و اتفاقا بلد هم هست چطور خودشو درک کنه و بنویسه / بگه
اینجور موقع ها می خوام از شدت هیجان داااااااااااد بزنم طوری که مطمئنم صدای فریادم یه دره رو به راحتی پر می کنه



February 3, 2014 ·

کی میاد بریم ؟؟ :)))
«گویند هرکس در بیشه زاران هنگام بدر ماه، عریان گردد و شالی از پوست گرگ بر کمر خویش بندد و حلقه ای از آتش در اطراف کالبدش بیافروزد و در آن میان بر زمین دراز کشیده و در خواب شود، نیمه شبان به موجودی دلیر و گرگ صورت بدل خواهد گشت و تا سحرگاهان در آن صورت خواهد ماند.»


February 3, 2014 ·

I think......
Sherlock Holmes' Boggart is professor Moriarty , or to fail sth to him


was watching Sherlock.

_ I had to , it was an experiment ..
_ EXPERIMENT ?! I was terrified Sherlock .. I was scared to death
_ I thought the drug was in the sugar and I put the sugar in your coffee.
Then I arranged everything with Major Barrymore. All totally scientific, Laboratory conditions… quite literally. I knew what effect it had on a superior mind so I needed to try it on an average one. [John stops eating and looks up, insulted.] You know what I mean.
O.O


February 3, 2014 ·

بچه بودم از این صحنه ها توی کارتونا زیاد نشون میداد
خب خیلی دلم می خواست منم بتونم ی روز این کارو انجام بدم
هنوزم دوست دارم ... خیـــلی
حتی اگه قد یه خرس قطبی سنگین باشم و خطر شکستن یخ دریاچه وجود داشته باشه :))

اسکیت رو یخ دریاچه


February 3, 2014 ·

of course !
Sherlock's one is a PALACE !

* I don't like 2 be a frnd of ppl like Sherlock Holmes .
yes, they're brilliant, .. and blah blah blah. but I really can't stand 'em as MY frnd .
واقعا یکی مث « جان » / دکتر واتسون میتونه دستشون بشه ، تحملشون کنه . همه ش دنبال سر شرلوک وار ها بدوئه و مراقبشون باشه و در نهایت خوش شانسی بلکه گاهی بتونه باعث شکوفایی ذهنشون بشه
ولی اگه شرلوک استاد باشه یا رئیس ، با کمال میل براش کار می کنم و دستوراتش رو مو به مو انجام میدم



February 3, 2014 ·

بحث « اعتماد نکردن » که همین الان مطرحش کردم از قضا نتیجۀ درست داد
نصف اون آدما _ بچه های اون روز _ رو تو سالهای اخیر به نوعی باهاشون رو به رو شدم و نشون دادن اون رفتارشون بی دلیل نبوده
زنگ هشداری بوده که من جدی گرفته بودمش
_ حتی اگر فقط برای من یکی به صدا دراومده باشه ؛ مهم اینه که جدی گرفتمش


February 3, 2014 ·

یه سالهایی از عمرم مشغلۀ ذهنی م تمرین تونل کندن ، زنده موندن توی یه جزیرۀ غیرمسکونی دورافتاده و طریقۀ به دست آوردن غذا و تهیۀ لباس از پوست حیوونا و ساختن ابزار و ظروف ابتدایی و .. حتی ساختن قایق بود !
_ به خاطر ژول ورن و رابینسون کروزوئه و کنت مونته کریستو
بعدش فهمیدم حتی بارفیکس هم نمیتونم بزنم :/
* اتفاقا اون روز که بارفیکس نرفتم به وضوح می دیدم خیلیا مسخره می کردن و من باورم نمی شد .. توی ذهنم یکی مدام تکرار می کرد : تو که می تونی تو یه جزیرۀ دورافتاده دووم بیاری باید اینکارو هم بتونی انجام بدی !
ولی یادش رفته بود بهم بگه برای انجام دادن اینکار باید بازوهام به اندازۀ کافی قوی باشه
و من کنار میلۀ بارفیکس ، بالاتر از نگاه ها و خنده های همه ، به این فکر می کردم یعنی کجای کار اشتباهه
هنوزم تو ذهنم گاهی تمرین دووم آوردن تو همچین موقعیتی می کنم
و تا جایی که یادم میاد توی اون سن که خیلی حساس بودم ، اون لحظۀ معلق بین زمین و آسمون از معدود لحظاتی بود که به خاطر « نتونستن » خجالت نکشیدم ، چون نصف مهم ذهنم اونجا نبود . داشتم به این « باگ » بیخود که توی زندگی م کشفش کرده بودم فکر می کردم و باقی ش هم تو این فکر بودم که نباید به آدمایی ک صاحب اون لب ها و چشمهای مسخره گر بودن اعتماد کنم ؛ حتی با وجود بچگی شون ، چون خودم همسن اونا بودم و هیچ وقت باهاشون این کارو نکرده بودم



February 3, 2014 ·

* وقتی اتفاقی دوتا فیلم می بینی که یه هنرپیشۀ مشترک دارن ؛ «ادموند دانتس » دومی و « فلچر » اولی .. درکل همونی که نقش مسیح رودر « The Passion of the Christ -2004 » بازی کرده بود


was watching The Final Cut (2004 film).

February 3, 2014 ·

قراری که بعد از ده سال شک ، یک سال دل دل کردن ، همین یک ماه پیش با خودم گذاشته بودم رو چند روز پیش عملی کردم: این بار من ری-مووت کردم
قول نمیدم بهت فکر نکنم ، اتفاقا قراره هروقت یاد لحظات خوبی که باهم داشتیم _ یا شایدم من باهات داشتم _ بیفتم ، حداقل یکی از اون گزش های ویژۀ تورو هم به یاد بیارم که در شخصیتت بوده و طرفت هم انگار فرقی نمی کنه کی باشه .. بهش فکر کنم و از خودم بپرسم چرا دنبال چیزی که نه ضروری هست و نه مفید میری ؟
برای آخرین بار یک سال وقت داشتی _ و کمی بیش از اون _ اما شاید به خیال خودت منو بین زمین و آسمون نگه داشتی تا بی اعتنایی ظاهری ت رو پرت کنی جلوم و اصلا یاد این نباشی که من توی بعضی زمینه ها آدم ِ « یا رومی روم یا زنگی زنگ » هستم
همون سالهای اول که سنمون خیلی کم بود ، بارها تو تنهاییام تو رو نقد کردم و هر آخر تابستون قرار گذاشتم توی مدرسه اون طور که شایسته ت هست باهات رفتار کنم اما همیشه انقدر مشغلۀ ذهنی داشتم که بتونم به راحتی تو رو هم بین بقیه جا بدم و هربار خیال کنی با وجود اهمیتی که بهت میدم ، مهم تر از بقیه ای. آره بودی / هستی اما از اون جهت ک باید حواسم می بود تا از گزش هات دور بمونم
هربار که از در نرمش دراومدیم نتونستی کمی مدارا کنی ،به جز بار آخر
و الان هم بعد از ده سال ضد و نقیض حرف می زنی چون هدفت فقط رفتار بر طبق « اقتضای طبیعتت » و سیراب کردن عقرب درونته .. هرچی بخوای میگی و چیزی رو که نخوای ، نمی شنوی
من و تو از اولش هم وصله های ناجوری بودیم که به روشنی یادم میاد دقیقا براساس مصلحت اندیشی یکی دیگه در کنار هم قرار گرفتیم . همون مصلحت اندیشی ئی که 2 سال بعدش تو رو برد پیش از ما بهترون ؛همون جایی که از اولش هم جات بود چون حرف اول فامیلی هامون خیلی باهم فاصله داشت به اندازه همون دوتا کلاسی که سال آخر از هم دور بودیم .. و چه بسا دورتر . سال آخر هم تو شکوفاتر شدی هم من و مشغله های ذهنی م نفس راحت تری کشیدیم
همون پارسال هم که بعد سالها پیدات کردم انتظار برخورد خوب نداشتم چون یادمه آخرین بار باهات بد تا کرده بودم . اما هیچ دلم نمی خواد آدمی مث تو بیخودی از بالا بهم نگاه کنه و خانوم بزرگ بازی دربیاره واسم .
چیزی این وسط مبهم مونده بود ، بی جهت که از الان دیگه نباید باشه . نباید وجود داشته باشه ؛ بی هیچ تردید یا یقینی .. پس کلیک ، و تماام!



Fahimeh Khezrheidari

هنر "متوجه بودن"، موضوعِ پرونده‌ى این شماره از مجله‌ى "تایم" است. کیت پیکِرت در این کاوراستورى مفصل و پُرکار که البته مى‌شود تیتر آن را به هنر مراقبه و امثال آن هم ترجمه کرد ولى من نمى‌کنم، موضوعى کاربردى، مهم و مفید را دنبال کرده. چه طور در جهانِ پرسروصدا و آشوبِ بسیار وابسته به تکنولوژى‌مان، صلح را پیدا کنیم. صحبت از صلح جهانى هم نیست، موضوع اتفاقا صلح در سطح خُرد و فردى و در اندازه‌ى هر روز است نه بیشتر.
نویسنده‌ مطلبش را با توصیف تجربه‌اش از خوردن یک لقمه آغاز مى‌کند. اینکه چه طور یک لقمه غذا را با حضور و لمس و حس و توجه مى‌شود به دهان برد و این که کارى کوچک و پیش پاافتاده مثل بردنِ قاشق به سمت دهان چه جزئیاتى دارد و ما متوجهش نیستیم.
خودش مى‌گوید:"this whole experience might seem silly" و واقعا هم ممکن است ماجرا از فرط سادگى، احمقانه به نظر برسد. او وسطِ یکى از کارگاه‌هاى آموزشى است که هدف‌شان به خلاصه‌ترین شکلى که مى‌شود گفت این است که آدمیزاد را کمک کنند تا "حضور" داشته باشد و حضور داشته باشد یعنى "متوجه" باشد.
گزارش چندصفحه‌اى و طولانى است اما مهم‌ترین نکته‌اش شناخت دقیقى است که از شیوه‌ى زندگىِ روزانه‌ى آدمیزاد در جهان امروز دارد، شیوه‌ى نامتمرکز و پراکنده که پر است از همه‌ى کارها را با هم و همزمان انجام دادن. تایم مى‌گوید تکنولوژى باعث شده که ما در آنِ واحد حواس و حضورمان را به تکه‌هاى بسیار ریز و مجزا تقسیم کنیم. صورت حساب‌ها را موقع تماشاى تلویزیون، آنلاین مى‌پردازیم،همین طور که در ترافیک گیر کرده‌ایم، تلفنى به سوپرمارکت سفارش مى‌دهیم و در شرایطى که نه ما و نه هیچ کس دیگر وقت کافى ندارد، دیوایس‌ها و گجت‌هایى داریم که به ما اجازه مى‌دهند در لحظه، همه جا باشیم و از همه خبر داشته باشیم اما موضوع این است که ما هیچ جا "کامل" نیستیم و انجام دادنِ همزمانِ همه چیز با هم سبب شده که در حقیقت "متوجه"ِ معناى کاملِ هیچ کارى نباشیم.
گزارش به پشتوانه‌ى تحقیقات علمىِ فراوان و مراجعه به متخصصانِ امر حواسمان را به این موضوع جمع مى‌کند که این وضعیت، چه‌قدر توانایى‌هاى ذهنى ما را کاهش مى‌دهد و از اینجاست که وارد موضوعِ مهمِ " هنر متوجه بودن" مى‌شود.
نفس بکشید و حواس‌تان به حسِ هوا در ریه‌ها باشد، هر چه بیشتر بکوشید دست کم دقایقى از روز فقط به یک چیز فکر کنید، مدام حواستان پرتِ تلفن همراه‌تان نشود، بدوید و قدم بزنید و دیوایس‌ها را توى تخت خوابتان نبرید. به زندگى گوش کنید و متوجه باشید وگرنه همین روزهاست که در این هیاهوى بسیار براى هیچ، مغزتان از کار بیفتد. اینها را من نمى‌گویم، توصیه‌هاى گزارشى‌ست بسیار محققانه و خواندنى.



was eating popcorn.

روح آقای چسترفیلد عزیز شاد !
با این بنیانگذاری خجسته ش :))


February 2, 2014 ·

_ سیلور ، یه دقه بیا اینجا ..
_ چی شده ؟
_ میخوام یه چیزیو توضیح بدم ...
_ چقد طول می کشه ؟
_ 10 دقیقه ، یه ربع
_ باشه ولی می دونی چیه ؟ من الان دارم با دوستم درمورد کاموا و اینا چت می کنم :)))))) ، اینه که باید حواسم جمع باشه . بعدش میام :)
_ باشه باشه بعدا
:P

* خوبه از آبسشن ها و روانی بازیای من آگاهی دارن ، طفلیا اینجور موقع ها کار بهم ندارن میذارن سرم به کار خودم گرم باشه


February 2, 2014 ·

سالیوان بود توی انیمیشن « شرکت هیولاها » خودشو می زد غش می کرد ..
الان من اون طوری م!

(عکس: بلوز قلاب‌بافی)



February 2, 2014 ·

J. K. جان !
شما ماه ، شما تاج سر !
ولی بعضی موقع ها لازم نیس جف پا بپری وسط ماجرای هری اینا ها ..
ما خودمون فراموشش نمی کنیم خیالت راحت !
در ضمن بذار نگیم ، یادمون نیاد اصن که چقد بابت مرگ و میرهای جانگداز داستان دلخون و .. هستیم !
* بابا بی خیال ! دست از سر رُن و هرمیون بردار خواهشا !



February 2, 2014 ·

هوووووراااااااااااا آآآآآآآآآآآآآآآآآآآب !
* همه دارن « برف ! برف » میگن من داد می زنم آب !
_ تا همین چند دقیقه پیش آب قطع بود ،لیترالی قطع بودها . به همین سادگی .
علت ؟ یخ زدگی لوله و اینا
** حالا خوبه برق قطع نبود ! اصن خوبه اینترنت قطع نبود !! :))


February 2, 2014 ·

* آدم همیشه می تونه « عاشق » باشه ... عاشق یه نیروی اثیری که شور زندگی رو درش می دمه ، مث دریایی که میشه خودت رو درش غرق کنی و از همه طرف تو رودر بر بگیره و همچنان دریا بمونه .. اونوقت دیگه این واژه ها و حس ها مبالغه آمیز نیستن .

می خواهم ببوسمت
اگر این شعرهای شعله ورم دهانی بگذارند.

می خواهم دستت را بگیرم
اگر که دست دهد این دست این قلم
دستی بگذارند
اینان به نوشتن از تو چنان معتادند
که مجسمه ها به سنگ
و سربازان
به خیالات پیروزی:


shams langeroodi شمس لنگرودی

می خواهم ببوسمت
اگر این شعرهای شعله ورم دهانی بگذارند.

می خواهم دستت را بگیرم
اگر که دست دهد این دست این قلم
دستی بگذارند
اینان به نوشتن از تو چنان معتادند
که مجسمه ها به سنگ
و سربازان
به خیالات پیروزی.

شمس لنگرودی
از کتاب رسم کردن دست های تو


February 2, 2014 ·

گرگ کوچکی به دستور پدر و مادر خود، همراه با نقشه و توشه راه، به سوی جنگل هولناک می رود تا در مدرسه دایی خود تربیت شده و درس شرارت و بدجنسی بیاموزد و بتواند مدال پرافتخار بدجنسی های نه گانه را به دست آورد. اما در نهایت با توجه به سرنوشت دایی خود به دنیای ماجراجویی روی می آورد
نویسنده:ایان وایبرو
مترجم: مژگان کلهر ، آتوسا صالحی
قسمتی از کتاب:

بدو بدو به مدرسه ی بدجنسی برگشتم و گفتم:"گوش کن دایی، میدانم چطور میتوانی یک دختر کوچولوی خوشمزه ی شنل قرمزی را شکار کنی.چرا مثل مادربزرگش لباس نمی پوشی؟"
گفت که من احمق ترین شاگردی هستم که در عمرش دیده است و گفت که دیگر هیچ وقت نمیتوانم مدال بدجنسی بگیرم. خیلی ناامیدم.
...
امروز دایی زودتر از همیشه از رختخواب بیرون پرید و گفت فکر بکری به سرش زده است و حالا دیگر میداند که چطور باید آن دختر کوچولوی شنل قرمزی را بگیرد. گفت که آن کلاه را باید سرش بگذارد و ادای مادربزرگ دختر کوچولو را درآورد.
گفتم:" دایی این را که من به تو گفتم. این فکر من بود."
گفت "خوب که چی؟"
گفت اگر من واقعا یک گرگ بدجنس باهوشی بودم ، باید فکر خوبم را برای خودم نگه میداشتم و به کسی نمی گفتم. گفت: "حالا برو این را در کتابچه بدجنسی مسخره ات بنویس"
من خنگ را بگو!! باید خودم می فهمیدم. قانون شماره ی هشت این است:

قانون شماره هشت: فکرهای خوبت را برای خودت نگه دار.


February 2, 2014 ·

تونی موریسون تز کارشناسی ارشدش را در مورد " ویلیام فاکنر" ارائه کرده است
گویا خوانده « خانه » از این نویسنده می تواند آرزوی خواننده برای خواندن کتابی خاص در سبک و سیاق روایتی ویلیام فاکنر را برآورده کند.
* اینجا گفته شده :

http://bookclub.blogfa.com/post/266


February 2, 2014 ·

"من متخصص نادیده گرفتن هستم. و متخصص در خود رنج بردن. برای همین است که در این روزگار خودم را یگانه و بیگانه می بینم. مگر نادیده گرفتن معنای دیگری هم دارد؟"
__ شب یک شب دو/ بهمن فرسی


February 1, 2014 ·

یعنی کافیه من پام به یه پارچه فروشی یا کاموا فروشی برسه
رفتنم با خودمه ، برگشتنم با خدا
تازه اگه زود هم برگردم دلم اونجا می مونه
فکر کنین یه پاساژ هست پررر کاموا فروشی نزدیکمون . من هرموقع شارژم تموم میشه میدوئم میرم اونجا خودمو میزنم به کامواها به جای برق
من چیکار کنم ؟


February 1, 2014 ·

آقا من همون اسب م ؛ بیخود هم به من این نسبت ها رو می بنده .
همون خوبیاشو با خوبیای اون بزبز قندی قاطی کنیم میشه من
:)))
ئه !
24 ساله دلمو صابون زدم حالا هی می پره وسط فانتزیای اسبی منو خراب کنه ها !

حیوان سال تولد



February 1, 2014 ·

ای اهل فن !
من کتابای دارن شان رو از کدوم سایت دانلود کنم خوب باشه ؟
این کتابه که جلد اولشو خوندم ، اومده « خون اشام » رو ترجمه کرده « شبح » ! ( ای تو اون شبحش ! )
خوشم نیومد :/
ها ؟


February 1, 2014 ·

“Never laugh at live dragons.”
― J.R.R. Tolkien

February 1, 2014 ·

« فنریر Fenrir گرگی غول آسا در افسانه های نورس است که در ادای منظوم و ادای منثور از او به عنوان پدر دو گرگ دیگر، اسکول و هاتی، و فرزند لوکی یاد شده است. در اساطیر نورس پیشگویی شده بود که در راگناروک، وی اودین را پس از نبردی طولانی خواهدکشت و خود توسط پسر اودین، ویدار کشته میشود. در ادای منثور علاوه بر اینها گفته شده که خدایان بخاطر قدرت آینده نگری خود و پیشبینی دردسرآفرینی فنریر او را به بند کشیدند که برای این کار "تیر"، دست خود را از دست میدهد.»
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%86%D8%B1%DB%8C%D8%B1


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد