لابد
از اون دسته آدمام که اگه بخوان نویسنده بشن یا فیلمساز ، بیشتر تمایل
دارن سمت خلق آثاری برن که به از سرگیری زندگی بعد از یه ویرانی عظیم و
شروع بازسازی و تلاش برای بقا با استفاده از کمترین امکانات می پردازه
ممکنه ولی نه دقیقا اینطوری
مثلا هی نقل مکان کردن به جاهای مختلف و از سر شروع کردن ؛ آغاز شناخت اطراف و امکاناتش و ...
* ی سر قضیه شاید از شرایط بچگی م بیاد که به دلایلی شدیدا ترس از مردن
داشتم ! بدون اینکه شناختی اصن از خود مرگ داشته باشم . فکر می کردم برابر
با تیرگی و خفگیه .
شاید اگه توی موقعیتش بودم شدیدا به تناسخ اعتقاد پیدا می کردم
"
تیریون همه عمرش به مکاری خودش نازیده بود، تنها هدیه ای بود که خدایان
برای اعطا به او مناسب تشخیص داده بودند، با این وجود این ماده گرگ در هر
حرکت به او رو دست زده بود؛ هفت بار لعنت بر کتلین استارک. آگاهی از این
موضوع بیش از حقیقت ساده ی ربوده شدنش آزاردهنده بود. "
__ ترانه ی یخ و آتش / ج اول : بازی تاج و تخت
سَم یادآوری کرد : . هیچ کدوم از ما در موقعیت مطالبه ی خواسته مون نیستیم
__ترانه ی یخ و آتش / ترجمه ی سحر مشیری
فکر کن دیوارۀ شکم مادرها از پوست و گوشت نبود ، از چیزی سفت بود ؛ چیزی سنگ وار ، گیرم حتی یک لایه نازک استخوان ..
می توانست لگدها و چرخش ها را در « دل » ش حبس کند و تمام لحظاتش را برای خود خودش نگه دارد
یا به راحتی در جمعی بنشیند و بی خیال به روزمره اش مشغول ، و « آب » هم از آب تکان نخورد
“Like most misery, it started with apparent happiness.”
― Markus Zusak, The Book Thief
· Granada, Spain ·
یه زمانی بود حتی ، « فن گرلینگ » جرم محسوب میشد و درجاتش حتی تا کبیره و مهدور الدم شدن پیش میرفت تو بعضی خونواده ها !
بعله !
ما خودمون رسما تا موقع دیپلم فقط بُعد حماسی و جنگاوری قضیه رو برملا می کردیم ؛ اونم در نقش ی شوالیه
زورو و رابین هود عدالت پیشه و شجاع بودن ؛ فقط ! مدیونی اگه فکر کنی چیز
دیگه ای تو سرمون بود .. صادق خان هم که خودش ببر مالزی بود ، فلانی م که
بیسار ..
خلاصه برید حالشو ببرید ؛ پیج می زنید عکس شر می کنید اون گوشه های ذهنتون یه فاتحه م نثار روح جزغالۀ ما بکنید گاهی ثواب داره
وقتی ابراهیم نبوی فال حافظ میگیره :
«هرگزم نقش تو از لوح و جانان نرود/ هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود/
از دماغ من سرگشته خیال دهنت/ به جفای فلک و غصه دوران نرود/ این هم شاهد
نظربازش...... / خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود/ به هر درش که بخوانند بی
خبر نرود
تفسیر: کلا که آلزایمر نمی گیری، قدش درازه، ولی ضایع بازی هایی که قبلا کرده امکان نداره فراموش کنی، بخصوص اون روزی که دست کرد تو دماغش گذاشت تو دهنش. شاهدش هم اینه که لامصب! وقتی زن همراهت هست، برای چی بقیه رو دید می زنی؟ هان؟ هان؟ هان؟ »
یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﻧﺎﺳﺎﻟﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﻭ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ
ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﻢ که ﺍﺻﻮﻻ ﺁﺩﻡ ترسوییه
ﻣﯿﮕﻢ :ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ؟؟؟
· Granada, Spain ·
آدما واقعا انرژی ئی که برا قاطی کردنشون و پیچوندن خودشون میذارن ، اگه برا چیز دیگه می ذاشتن حداقل روان اطرافیان راحت تر بود
در قلب من حیوان وحشی ای وجود دارد که فقط شب ها برای چند لحظه از
سوراخش خارج می شود. و این حیوان چیزهایی را که روز باقی گذاشته تصرف می
کند - برگ..چهره..کلام - و بعد با عجله به سوراخش برمی گردد.
خوراکش فقط یک چیز مشخص نیست - گاهی یک سفر..گاهی یک کتاب..گاهی سکوت -
اما همیشه به دنبال یک شادمانی می گردد. گاهی هم آن را به دست می آورد.
شادی ای کودکانه و سبک مثل یک لکه خورشید.
کریستین بوبن /غیر منتظره
نمی توان برگشت و "آغاز" خوبی داشت
ولی می شود "تغییر" مسیر داد و "پایان" خوبی داشت!!
( ... )
حقایق جالب و شگفتانگیز دیگری راجع به ماه تولد شما (بهمن):
نشانهای که در ارتباط با ماه تولد شماست، یک انسان دلو به دست است که نماد تغذیهزمین
با انرژیهای خاص و ماورای طبیعی میباشد. گفته میشود که یکی از
اولینانسانهای دلو به دست «زئوس» خدای یونانیان در اساطیر بوده
است...
رنگ محبوب و خوش یمن متولدین بهمن ماه «آبی فیروزهای» است...
مادر بزرگم قدرت عجیبی دارد. حال و روزت را از نگاهت می فهمد؛
به من نگاه می کند و می گوید: عاشقی، از نگاهت معلوم است، نگاهت برق دارد.
به دختر دایی ام می گوید: مراقب باش مادر جان، حالت چشمهایت معلوم است که بارداری!
با دلخوری می پرسم: مادر جان چطور با قطعیت برایمان حکم صادر می کنید! با یک نگاه ؟!
چشمهایش را ریز می کند و می گوید: از همان روز که با پدرش برای عیادت پدرم
به خانه مان آمدند، نگاه بازی شروع شد، قاصدی به جز نگاه نداشتیم، خبری از
تلفن و موبایل نبود... همه چیز نگاه بود و نگاه ...!
عشقش را، غمش را، عصبانیتش را، همه را باید از نگاهش می خواندم... من سالهاست مشق نگاه کرده ام دختر جان!
از همان روز که با پدرش آمدند عیادت پدرم تا همین حالا که دردش را مخفی می کند...!
مادر بزرگ می گوید: نسل شما خیلی چیزها بلدند، اما «نگاه» را نه! بلد نیستند...
مادر بزرگ بزرگترین لذت زندگیش خواندن نگاههای پدر بزرگ است...
به سلامتی همه پدر بزرگا و مادربزرگا.......
· Granada, Spain ·
از
شگفتی های دنیا اینه که همون آدمایی که روزگاری منو از خودشون می روندن و
دورم دیوار پشت دیوار می کشیدن _ و همین باعث شد پناه ببرم به دم دست ترین
چیزی که میشد باهاش دنیایی دیگر ساخت ، به کتاب های محدود اطرافم _ به مرور
خودشون شدن « کتاب هایی » جالب توجه برای من .
گاهی ورقشون می زنم ،
بین بعضی صفحاتشون نشونه میذارم ، از روشون یادداشت بر میدارم و زیر بعضی
سطرهاشون خط می کشم . گوشۀ بعضیاشونم تا خورده س
* وقتی آدم به یه چیزی فکر می کنه یا درموردشون حرف می زنه ، مینویسه بعدش پرت میشه سمت یه چیزای دیگه
بین « چیز » هایی که توی داستان هری پاتر هستن ؛ سوای چوب جادو و گوی زرین
و شنل و .. خیلی چیزای جادویی دیگه ، من همیشه درمقابل 3تاشون حیرت زده
میشم و عین یه دریای بی ته می مونن برام
یکی شون آینۀ آرزونماست Mirror of ERISED
بعدش قدح اندیشۀ دامبلدور
و دیگه « اتاق ضروریات »
اَز مِنی آو یو ناو
توی داستان « هری پاتر » یه آینه هست که توی کتاب
اول حضور داره و بعدش .. شاید یه جایی _مثلا توی « اتاق ضروریات»_ بهش
اشاره شده باشه . اسم این آینه هست :
Mirror of Erised
که ترجمه ش کردن « آینۀ نفاق انگیز » ( نشر تندیس ) باقی ترجمه ها رو نمیدونم
ی آینۀ جادوییه که هرکی توش نگاه کنه به جای تصویر زمان حالش ، آرزوهاشو _ بزرگترین آرزوی قلبی شو _ درش می بینه
الان دیگه واضحه ولی اون موقع ها نمی دونستم اینو . ی روز داشتم بهش فکر
می کردم _ چون از بچگی هم وسواس برعکس کردن کلمه ها رو داشتم _ دیدم برعکس
کلمۀ دوم میشه Desire _ آرزو
بعدش به نظرم اومد بهتره بهش بگیم آینۀ آرزو نما
حالا این که کلمه برعکس شده هم به این خاطر هست که توی آینه همه چی برعکس
میشه ، هم به نظر میاد آرزوهای آدم معمولا تمام و کمال محقق نمیشن بنابراین
یه حس حسرت و دریغ با خودشون دارن ؛ برعکس اون شیرینی که در خود آرزو هست
همونطور که هری خودشو بین خونواده ش میدید ؛ چیزی که محقق شدنش محال بود .. دامبلدور هم همین طور . آرزوی جفتشون یکی ولی محال بود