September 21, 2014 ·

وای این ماجرای ورود به دورۀ سی سالۀ خشکسالی همه ش منو یاد این جمله میندازه و حس و حال ادای اون:
وینتر ایز کامینگ!

Happy international translation day!
Viva all amazing translators
International Translation Day is celebrated every year on 30 September on the feast of St. Jerome, the Bible translator who is considered the patron saint of translators. The celebrations have been promoted by FIT (the International Federation of Translators) ever since it was set up in 1953. In 1991 FIT launched the idea of an officially recognised International Translation Day to show solidarity of the worldwide translation community in an effort to promote the translation profession in different countries (not necessarily only in Christian ones). This is an opportunity to display pride in a profession that is becoming increasingly essential in the era of progressing globalisation.
http://en.wikipedia.org/wiki/International_Translation_Day

September 30, 2014 ·

وحشتناک! :/
*منتظر بودم زودتر ببینم «مشرقی» این فیلم کی می تونه باشه
و «ناهید مشرقی» رو دوست داشتم

September 30, 2014 ·

وحشتناک! :/
*منتظر بودم زودتر ببینم «مشرقی» این فیلم کی می تونه باشه
و «ناهید مشرقی» رو دوست داشتم

was watching Harry Potter and the Goblet of Fire.

MBC2 پخش کرد منم از خدا خواسته تماشا کردم .. البته در خلالش فنگ شویی هم انجام می دادم :

was watching Harry Potter and the Goblet of Fire.

MBC2 پخش کرد منم از خدا خواسته تماشا کردم .. البته در خلالش فنگ شویی هم انجام می دادم :

August 29, 2014 · Simi Valley, CA, United States ·

«جهان چیزی شبیه موهای توست؛ سیاه،سرکش و پیچیده ....»
__ لاأدری ( از یه کامنت؛ ی جایی! )

August 29, 2014 ·

خب منو که تنبیه نکردن!
«شفادهندگان در دوران کودکی معمولا در یک دنیای پر از فانتزی زندگی می کنند و در داستان هایشان اغلب نقش یک شاهزاده پریان را به خود گرفته و متأسفانه به خاطر همین مسأله از سوی والدین خود طرد شده و حتی تنبیه می شوند. زمانیکه والدینشان به آنها می گویند که دیگر زمان آن رسیده تا به خیالبافی و رؤیاپردازی پایان دهند، این حس به آنها دست می دهد که رؤیایی بودن کار بسیار ناشایستی است و به مرور این حس به آنها دست می دهد که چیزی جز یک جوجه اردک زشت نیستند. در حقیقت، تمام کارهای آنها بدون ایراد است، زیرا آن همانی هستند که باید باشند، اما باید گفت با دیگر جوجه اردک های دیگر کمی فرق می کنند.»

August 29, 2014 ·

خب منو که تنبیه نکردن!
«شفادهندگان در دوران کودکی معمولا در یک دنیای پر از فانتزی زندگی می کنند و در داستان هایشان اغلب نقش یک شاهزاده پریان را به خود گرفته و متأسفانه به خاطر همین مسأله از سوی والدین خود طرد شده و حتی تنبیه می شوند. زمانیکه والدینشان به آنها می گویند که دیگر زمان آن رسیده تا به خیالبافی و رؤیاپردازی پایان دهند، این حس به آنها دست می دهد که رؤیایی بودن کار بسیار ناشایستی است و به مرور این حس به آنها دست می دهد که چیزی جز یک جوجه اردک زشت نیستند. در حقیقت، تمام کارهای آنها بدون ایراد است، زیرا آن همانی هستند که باید باشند، اما باید گفت با دیگر جوجه اردک های دیگر کمی فرق می کنند.»

August 29, 2014 · Simi Valley, CA, United States ·

از قرار معلوم ما INFP ها «دنیا را به عنوان مکانی اخلاقی، محترم، پر از قابلیت های خارق العاده و اتفاقات خوب بالقوه ادراک می کنیم.»

August 30, 2014 ·

مهم نیست کتاب خوان های روشنفکر چه نظری دارن
تشریف ببرن نابوکف و .. خودشونو بخونن، به خیر و سلامتی! تازه تحسینشون هم می کنم
ولی من شدیداً از خوندن «پرندۀ خارزار» عزیزم برای بار سوم خوشحالم
اونم بعد از بیش از ده سال، و اینکه دو دفعۀ قبل دید حالا رو از خیلی جهات نداشتم
خوشحالم که همچنان نثر هنرمندانۀ برگردان استادانه ش منو جذب می کنه؛ مثل لذت بردن از رقص آروم یک غروب بی هیاهو،
خوشحالم که عجایب و قوت های متن رو پیدا می کنم، زنجیره های ریز بافت محکمی که بخش های مختلف داستان رو به هم وصل می کنن،
و خوشحالم احساسم اونقد بزرگ شده که دیگه رالف رو مث قبل دوست ندارم.
«خیلی دوست داشتم» با «مدل دوست داشتن» مسلماً متفاوته :

August 30, 2014 ·

مهم نیست کتاب خوان های روشنفکر چه نظری دارن
تشریف ببرن نابوکف و .. خودشونو بخونن، به خیر و سلامتی! تازه تحسینشون هم می کنم
ولی من شدیداً از خوندن «پرندۀ خارزار» عزیزم برای بار سوم خوشحالم
اونم بعد از بیش از ده سال، و اینکه دو دفعۀ قبل دید حالا رو از خیلی جهات نداشتم
خوشحالم که همچنان نثر هنرمندانۀ برگردان استادانه ش منو جذب می کنه؛ مثل لذت بردن از رقص آروم یک غروب بی هیاهو،
خوشحالم که عجایب و قوت های متن رو پیدا می کنم، زنجیره های ریز بافت محکمی که بخش های مختلف داستان رو به هم وصل می کنن،
و خوشحالم احساسم اونقد بزرگ شده که دیگه رالف رو مث قبل دوست ندارم.
«خیلی دوست داشتم» با «مدل دوست داشتن» مسلماً متفاوته :

August 30, 2014 ·

مهم نیست کتاب خوان های روشنفکر چه نظری دارن
تشریف ببرن نابوکف و .. خودشونو بخونن، به خیر و سلامتی! تازه تحسینشون هم می کنم
ولی من شدیداً از خوندن «پرندۀ خارزار» عزیزم برای بار سوم خوشحالم
اونم بعد از بیش از ده سال، و اینکه دو دفعۀ قبل دید حالا رو از خیلی جهات نداشتم
خوشحالم که همچنان نثر هنرمندانۀ برگردان استادانه ش منو جذب می کنه؛ مثل لذت بردن از رقص آروم یک غروب بی هیاهو،
خوشحالم که عجایب و قوت های متن رو پیدا می کنم، زنجیره های ریز بافت محکمی که بخش های مختلف داستان رو به هم وصل می کنن،
و خوشحالم احساسم اونقد بزرگ شده که دیگه رالف رو مث قبل دوست ندارم.
«خیلی دوست داشتم» با «مدل دوست داشتن» مسلماً متفاوته :

August 30, 2014 ·

مهم نیست کتاب خوان های روشنفکر چه نظری دارن
تشریف ببرن نابوکف و .. خودشونو بخونن، به خیر و سلامتی! تازه تحسینشون هم می کنم
ولی من شدیداً از خوندن «پرندۀ خارزار» عزیزم برای بار سوم خوشحالم
اونم بعد از بیش از ده سال، و اینکه دو دفعۀ قبل دید حالا رو از خیلی جهات نداشتم
خوشحالم که همچنان نثر هنرمندانۀ برگردان استادانه ش منو جذب می کنه؛ مثل لذت بردن از رقص آروم یک غروب بی هیاهو،
خوشحالم که عجایب و قوت های متن رو پیدا می کنم، زنجیره های ریز بافت محکمی که بخش های مختلف داستان رو به هم وصل می کنن،
و خوشحالم احساسم اونقد بزرگ شده که دیگه رالف رو مث قبل دوست ندارم.
«خیلی دوست داشتم» با «مدل دوست داشتن» مسلماً متفاوته :

August 30, 2014 ·

این آب و هوایی که از «Drogheda» توصیف می شه توی کتاب، از اونجور اقلیم هاست که من کلاه زوروئی م هم بیفته اونورا نمیرم برش دارم! واه واه واه!

August 25, 2014 ·

اطلاعات آلبوم جدید همایون شجریان که منتشر شده، گویا سهراب پورناظرینوازندۀ کمانچه، سه‌تار، عود، پرهیب هست..
کامنتا:
-انصاف نیست جمی جانسون فقط باس بزنه بعد سهراب پورناظری کمانچه و سه تار و عود و پرهیب :| خسته میشه
_درست میگه اگه میشه دونفر هنرمند دیگه رادر جمع خودتون راه بدید .

*انگار دیگ هلیم نذریه !! فکر نکنم چنین هنرمندایی انقد گنده دماغ باشن که واقعا به دلایل فلان و بهمان کسی رو در جمع خودشون راه ندن!

August 31, 2014 ·

در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
درمن غزلی درد کشید و سر زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت ؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی , زلفت شدم اما
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت ؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت

محمد سلمانی

September 1, 2014 ·

آقا یه سؤال:
وقتی من یه نفر رو block کرده باشم، خودم هیچ جا اثری از آثارش نمی بینم؛ نه لایکش نه کامنتش .. ولی آیا اون هم لایک و کامنتای منو نمی بینه؟
متوجه میشه من کجا بودم/ نبودم؟
O.o
یعنی تااونجا کنجکاوی برانگیزه که یه وقت میرم یه آی دی دیگه می سازم خودمو block می کنم این موضوعو چک کنما

“ لورکا همیشه دوست داشت ما را بخنداند "

(خاطرات کارلوس مورل لا لای نش ، سفیر آن روزگار شیلی در پاریس ، از لورکا )

فدریکو به من گفت : " پیروزی دائمی و مستمر ، خوشبختی نیست ... در زندگی که در پایانش چیزی وجود ندارد ؛ وقتی که یک چیزی را همیشگی و مستمر می بینم ، اندوهگین می شوم .... همه چیز آویزان و معلق می ماند . آدم ها هم _ مثل آثارشان ، مثل شهامت ها و همه و همه چیز دیگر _ موقتی اند . حتی جاودانگی و جوانی که انسان آرزو دارد همیشه همراهش باشد نیز ، مانند یک بحران و یک بیماری است ؛ بیماری ای که اگر انسان از آن جان به سلامت به در برد ، باز تغییر حالت پیدا می کند . و سر آخر ، هدف و مقصد همه این مبارزه ها این است که آدمیزاد به دور دست ترین و دست نیافتنی ترین آرزوهایش برسد ؛ یعنی در صلح و آرامش با خویشتن خویش زندگی کردن و تا حد ممکن در مقابل همه آن چه به وسیله پیری و مرگ از میان می رود ، مقاومت کند . "
* کتاب هفته ؛ 15 اردیبهشت 1342 ؛ ص 150

“ لورکا همیشه دوست داشت ما را بخنداند "

(خاطرات کارلوس مورل لا لای نش ، سفیر آن روزگار شیلی در پاریس ، از لورکا )

فدریکو به من گفت : " پیروزی دائمی و مستمر ، خوشبختی نیست ... در زندگی که در پایانش چیزی وجود ندارد ؛ وقتی که یک چیزی را همیشگی و مستمر می بینم ، اندوهگین می شوم .... همه چیز آویزان و معلق می ماند . آدم ها هم _ مثل آثارشان ، مثل شهامت ها و همه و همه چیز دیگر _ موقتی اند . حتی جاودانگی و جوانی که انسان آرزو دارد همیشه همراهش باشد نیز ، مانند یک بحران و یک بیماری است ؛ بیماری ای که اگر انسان از آن جان به سلامت به در برد ، باز تغییر حالت پیدا می کند . و سر آخر ، هدف و مقصد همه این مبارزه ها این است که آدمیزاد به دور دست ترین و دست نیافتنی ترین آرزوهایش برسد ؛ یعنی در صلح و آرامش با خویشتن خویش زندگی کردن و تا حد ممکن در مقابل همه آن چه به وسیله پیری و مرگ از میان می رود ، مقاومت کند . "
* کتاب هفته ؛ 15 اردیبهشت 1342 ؛ ص 150