نذرها و دخیل‌ها

قبل از آمدن به این شهر دوست‌داشتنی، در دلم نیت کرده بودم هرگاه ساکن آن شدیم، کلی پیاده‌روی داشته باشم در خیابان‌هایش و از هر درخت و پیچی استقبال کنم و .. البته آن‌موقع، جادوی شگفت این شهر بی‌ادعا را کشف نکرده بودم. اما خیلی بیشتر از حد تصورم سر حرفم ماندم و باید بگویم، اگر آن نیت من «نذر» محسوب می‌شد، می‌توانستم ادای نذر چند نسلم را تضمین کنم! هنوز هم کلی وقت و اشتیاق و انگیزه دارم برای بادوام‌کردن این نیت.

اعتراف می‌کنم هروقت به سردر وبلاگم نگاه می‌کنم، سوای آن‌همه آرامش و امیدی که می‌گیرم، نیت می‌کنم، پایم که به ارض موعودم رسید، دنیایی پیاده‌روی و شوق و لذت و شکرگزاری داشته باشم و واقعاً نمی‌توانم تصور کنم چه چیزهایی در انتظارم خواهد بود!

یعنی اگر حضرت موسی با من روبه‌رو شود، می‌ماند چه بگوید با این وعده‌ای که، سرخود و بدون مشورت با بارگاه الهی، از «ارض موعود» به خودم داده‌ام! شخص خودم! راستش،‌تا حالا در انتخاب همه‌ی اراضی موعودم نقش پررنگی داشته‌ام و به همه‌شان رسیده‌ام. حتی گاهی شده از بعضی‌شان پشیمان شده باشم، اما موقتی بوده و الآن هم «خیلی خوب» ارزیابی‌شان می‌کنم. یکی هست که خیلی دور است و نمی‌دانم چقدر با سرنوشت من هم‌خوانی دارد. در هر صورت، می‌خواهم طوری زندگی کنم که، حتی اگر نوک انگشت پایم هم بهش نرسد، در حسرتش نباشم و اینکه در صورت رسیدن به آن، به‌قدر رسیدن به این شهر کوچکم و آن سفر اولم به اصفهان، راضی و شگفت‌زده و پرانگیزه باشم.

ــ «رشد» مهمم در این زمینه این بوده که، مثل تا همین چند سال پیش، احساس نمی‌کنم در «تیه ضلال» سرگردانم؛ حتی اگر در «ارض موعودم» نباشم. انگار واقعاً 40 سال سرگردانی‌ام به پایان رسیده و وارد وادی دیگری شده‌ام که خیلی خوب نمی‌شناسمش و فقط به‌خوبی از من استقبال شده و باید شروع کنم به پیمودن و درک خشت‌خشت سنگ و آجرهایش و حتی باید دیوارکی بسازم و آشیانکی و ... مثلاً شبیه آن روزگار سانتیاگو در بلورفروشی. تا کی سنگ‌های اهدایی ملکیادس ته خورجین خاک‌خورده‌ام بی‌تاب بشوند و چوبدستی‌ام با صدای بلندی بر زمین بیفتد و نعلین‌هایم جفت بشوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد