خب امروز!
امروز خوشحالم؛ خوشحالتر از روزهای قبل؛ بهخصوص دیروز که توی بلوارک باصفای خوشکلم راه میرفتم و در ذهنم گلایه میکردم و داشتم سعی میکردم یکی از درهای ناامیدی را ببندم (داشتم توی ذهنم از عشق و حمایت کلارایی، که شامل حال بلانکا میشد، در برابر عقاید خوسه ترسهرو دفاع میکردم و مخاطب ذهنیام را مغلوب میکردم).
میاننوشت/ اتفاقی-گوش-دادنها: صدای حامی و شیوة خواندنش چقدر قشنگ است («نارنج و ترنج» گوش میدهم).
بله، فکر میکنم ورزش دیروز عصر خیلی کمک کرد؛ هم بهلحاظ جسمی مؤثر بود هم کلی شوق در دلم برانگیخت.
فکر کنم همان دیروز صبح بود که فهمیدم دو اتفاق شیرین قرار است رخ بدهند و توی ذهنم داشتم فکر میکردم: خب، کدام؟ کدام؟ فقط میشود در یکیشان حضور داشت... و من اولی را انتخاب کردم. تا ببینیم چه میشود!
عکس همهچیخوبِ دوستفرست