کافه‌رفتنی که هنوز به ما نیامد

فکر کن من در نهایت راحتی و آسودگی و در کمترین زمان، می‌توانم خودم را برسانم به کافه سکو (کافة هری پاتری واقع در یکی از فرعی‌های انقلاب) و نمی‌دانم منتظر چه جادویی هستم که هنوز پا نشده‌ام بروم آنجا؟!

تا جایی که در خاطر دارم، از اولش که افتتاح شد، قرار ضمنی گذاشتم با خودم که با «جادوگرها» بروم. دوتاشان تنها‌تنها رفته‌اند و یکی دور است و آن یکی دیگر هم وقتش هنوز با من تنظیم نشده!

بعد، این وسط، من کپک چوبدستی ولدمورت هم نیستم که تنهایی بروم و دلی از عزا درآورم لابد!

نه،‌واقعاً نمی‌فهمم چرا!

تازه، الآن که بهش فکر می‌کنم و خیلی انگیزه و اشتیاق هم دارم برایش، باز انگار دستی نامرئی مرا نگه می‌دارد و چیزی در گوشم می‌گوید: «هنوز نیامده! هنوووز نیامده!» و من نمی‌دانم چه چیزی/ کسی/ زمانی مورد نظرش است!

کاش لااقل دلیلش را بفهمم!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد