این مدلی که من باشم

جاروبرقی وسط هال خاموش است و منتظر تا بقیة مأموریتش را انجام دهد؛ تلویزیون روشن است چون فیلم هری پاتر و جام آتش دارد پخش می‌شود (الآن رسیده به ابتدای مرحلة مسابقة سه جادوگر) و همین که صدای شخصیت‌ها و موزیک و سروصدای فیلم به گوشم می‌رسد قلبم را گرم می‌کند؛ چراغ اتاق وسطی روشن است تا یادم نرود در آن اتاق کار نیمه‌تمامی دارم و باید سروسامانش دهم (5 دقیقه هم وقت نمی‌برد)؛ کیک‌ دارچینی روی اپن آشپزخانه است و باید بلند شوم دمنوش اسطخدوس بگذارم؛ کاپ‌کیک‌های کاکاکوئی هم توی ظرفشان جا خوش کرده‌اند (امروز با همکاری توتوله دو جور کیک پختم ـ‌برای آن‌که راضی شود مسئلة ریاضی و تقسیم حل کند) و سهم من سه‌تاست. از نیم‌ساعت پیش هوس کرده‌ام وبلاگ بنویسم و کلاً دلم برای این میز تنگ شده و برای همین، خریدهای واردنشده را هم توی تقویم کوچک نارنجی وارد کرده‌ام و به گودریدز هم سرزده‌ام. ادامة کارهای اصلی‌ام روی میز گوشة هال است و باید کم‌کم بلند شوم و از آشپزخانه شروع کنم و یکی‌یکی این کارها را انجام بدهم و نهایتش هم بنشینم پشت میز هال و شاید هم آخرشب بخشی از فیلم یا یک قسمت از سریالی را هم دیدم (این‌جای متن، نویسندگان خیلی قدیم چیزی می‌نوشتند؛ مثلاً «اللهُ اعلم» یا «تا خدا چه خواهد» یا چیزی شبیه این‌ها). البته به لحظات ملکوتی ضجه‌های ایموس دیگوری هم (در فیلم هری) نزدیک می‌شویم و .. می‌خواهم ننویسم ولی نمی‌دانم چرا کمی تپش دارم!

همة این‌ها به کنار، بدجوور دلم می‌خواهد کتاب هم بخوانم و این پانصدصفحه‌ایِ جالب و سیاه‌سفید را زودتر تمام کنم.


Image result for the night circus


Image result for the night circus

Image result for the night circus

کمی‌بعدترنوشت: فیلمش هم که ساخته شده (2017) (؟)! اخطار! عود مرض همیشگی تمایل برای دیدن فیلم کتابی که دوستش داری!


چه قلم قشنگی!

ᗷᗩᒪᒪEᖇIᑎᗩ

خجالت و این حرف‌ها دیگر برایش مهم نبود

یکی دیگر از دلایلم برای دوست‌داشتن نویل آنجا بود که خیلی سریع داوطلب رقصیدن می‌شد

Image result for neville longbottom dancing

ملاقات با غریبه

دیشب خیلی اتفاقی [فیلمی از وودی آلن] دیدم. همان ابتدای فیلم، نام بازیگران به‌ترتیب الفبا: آنتونیو باندراس. اوه! حتماً باید ببینمش.

Image result for You Will Meet a Tall Dark Stranger

غریبه، غریبه‌ای که، جایی از زندگی‌ات، می‌بینی منتظرش هستی تا بیاید و اوضاع را درست کند یا رنگ واقعی زندگی‌ات را به تو نشان بدهد. حتی اگر بلندقامت و تیره/ تیره‌پوش هم نباشد.

فیلم خیلی خیلی دیدنی و جالب بود. مثل باقی فیلم‌های آلن، تا جایی که یادم می‌آید، طرف کاری می کند که خیلی زود در موقعیت بدی قرار می‌گیرد؛ موقعیتی که خود من با دیدن فیلم خودم را بر سر دوراهی فرار و گم‌وگورشدن یا حتی زدن و کشتن یک فرد دیگر می‌بینم!

Image result for You Will Meet a Tall Dark Stranger

بیشتر از همه، هلنا جالب بود که هی فرت‌وفرت می‌رفت پیش آن خانم پیشگو. ایدة‌ خیلی خوبی بود. اگر من داستان‌نویس بودم،‌دوست داشتم حتماً یکی از داستان‌هایم را این‌طور شروع کنم و دلم می‌خواست اثر خاص و درخشانی از آب دربیاید؛ چه فانتزی باشد و چه واقع‌گرا. بله، هلنا از این جهت هم جالب بود که خیلی اعتقاد داشت زندگی‌اش زا تغییر دهد و بهتر کند برای همین همیشه از کمی بیرون‌تر و با فاصله زندگی خودش و دیگران را می‌دید. حالا درست است که مراجعه به پیشگو این اعتمادبه‌نفس را به او داده بوداما هرچه بود نتیجه خوب بود. انگار غریبة زندگی هلنا خود پیشگو بود!

از شخصیت فردی مثل دیا بدم می‌آید؛‌گاو به‌تمام‌معنا! خاک تو سرش اصلاً!

خوبیش به این بود که ته داستان باز بود و جاهایی هم خیلی باز؛ مثلاً ماجرای روی. یکی از نکته‌های بامزه‌اش پنجرة اتاق روی و بعدتر تغییر زاویة دیدش (حاصل تغییر پنجره) بود.