اسکلیگ

فکر کردم هیچ‌وقت نمی‌شود فقط با نگاه‌کردن به دیگران فهمید به چه فکر می‌کنند یا چه اتفاقی در زندگیشان افتده است.حتی دربارة آدم‌های مست یا احمق؛ آن‌هایی که کارهای احمقانه می‌کنند یا بلندبلند حرف‌های مزخرف می‌زنند یا سعی می‌کنند همه‌اش دربارة خودشان با تو حرف بزنند هم نمی‌شود چیزی فهمید
...
به همة صورت‌ها نگاه می‌کردم و وقتی که اتوبوس می‌پیچید، به عقب و جلو می‌رفتم. می‌دانستم اگر کسی به من نگاه کند؛ او هم چیزی دربارة من نخواهد فهمید.

ص 18


وااای خدا! انقدر از فضای کتاب خوشم آمده که تصمیم گرفتم حتماً برای خودم بخرمش و بار دیگر هم به‌زودی بخوانمش و با هایلایت‌های رنگی، بعضی جاهاش را حسابی رنگی و خط‌خطی کنم.

راستش باید اعتراف کنم چند ماه پیش، کتاب چشم بهشتی را، از همین نویسنده (دیوید آلموند) امانت گرفتم اما بیشتر از چند صفحه نتوانستم بخوانم. فضاش برایم تلخ‌تر از این یکی بود. البته آن هم، مثل اسکلیگ، یک‌جور پلشتی واقعی محیطی داشت که کمی چندش‌آور بود. چون چیزی درمورد نویسنده نمی‌دانستم، بی‌تلاش دوباره برای رسوخ به کتاب، خیلی راحت پسش دادم. اما الآن اسکلیگ را با لذت می‌خوانم چون توصیه شده‌ام به خواندن همة کتاب‌های آلموند جان و باید درصدد باشم دوباره آن کتاب قبلی را بگیرم و بخوانم.


مینا آستین کتش را از دست‌هایش پایین کشید و کت را از تنش درآورد. آنچه هردو ما آرزو می‌کردیم ببینیم؛ دیدیم. زیر کتش، بال‌هایی بود که از پارگیِ پیراهنش بیرون زده بود. وقتی بال‌ها آزاد شد، آهسته از کنار کتف باز شدند. بال‌ها نامرتب و کج‌وکوله و پوشیده از پرهای درهم‌برهم و چین‌خورده بود. بال‌ها موقع بازشدن می‌لرزید و صدا می‌داد. از شانه‌هایش پهن‌تر و از سرش بلندتر بود
...
مینا آهسته پرسید:چه می‌کنی؟
جواب دادم:می‌خوام مطمئن بشم واقعاً دنیای بیرون وجود داره

ص 103

Image result for skellig

مایکل و مینا را خیلی دوست دارم و اگر در دوران نوجوانی این کتاب را می‌خواندم، حتماً دوست داشتم خودِ مینا باشم. اسکلیگ فوق‌العاده است. هم‌زمانی حضورش در خانة مایکل (بهتر است بگویم هم‌زمانی کشف او از سوی مایکل در خانه) با بیماری خواهر کوچولو و مقایسة بدن و پوست این دو در ذهن مایکل و از طرف دیگر، اشاره به نظریة تکامل و تغییر شکل استخوان‌بندی انسان‌ها، توجه به اسکلت موجودات که در نقاشی‌های مینا و درس‌های مایکل و مینا نمود پیدا می‌کند خیلی خیلی برایم جالب است. انگار می‌خواهد این را بگوید که اسکلیگ فرشته‌ای رانده‌شده است یا حتی با توجه به این جمله که دو بار تا اینجا تکرار شده: «کتف‌ها جایی است بال‌هایمان بوده و بعدهاهم درمی‌آید» انسانی است که در مسیر تبدیل‌شدنش به فرشته شکست خورده یا هنوز مرحلة دگردیسی‌اش کامل نشده.

خب، حالا که کتاب تمام شده حدس‌های بالا هم می‌توانند درست باشند و هم نه. به‌نظرم نباید درمورد اسکلیگ خیلی قطعی حرف زد. به‌خصوص که گویا به او مرد جغدی هم می‌گویند (موقع دانلود فیلمش متوجه این نکته شدم و در خود کتاب هم، فقط به شباهت تغذیه‌اش با جغدها اشاره شده و اینکه در آخر داستان هم جغدها در خانة متروکه بچه‌دار می‌شوند و ...).

نکتة جالب دیگر هم خواب‌دیدنِ مادر و بعدش نقاشی مینا و تعجب مادر بود و هم احساس یگانگی مایکل با خواهر کوچولوش و آن بخش‌های کتاب که به ضربان قلبش اشاره می‌کرد یا دنبال ضربان قلب دیگری می‌گشت که نشانة حضور خواهرش در این دنیا بودند.

در آن صفحاتی که به دوستان مایکل و ارتباط او با آن‌ها و از طرفی با مینا اشاره می‌کرد (بیان تقابل این دو رابطه) نشان داد مینا هم مثل کوت و لیکی ممکن است سریع قضاوت کند، از دوستان مایکل خوشش نیاید و روی آن‌ها اسم بگذارد. اما نه مینا لزوماً آدم سطحی و دوست بدی است و نه آن دوتا. چون مایکل از این تقابل ناراحت نشد و حتی خیلی دوست داشت این ماجراهایش با مینا را روزی برای آن‌ها هم تعریف کند.

خلاصه اینکه من هم خیلی مشتاق شدم روزی، در وضعیتی درخور و ضروری، اسکلیگ را ببینم و یادم باشد برایش 27 و 53 و آبجوی سیاه و شهد خدایان ببرم! اگرچه از رفتنش حتماً ناراحت می‌شوم، می‌توانم پرهایی را که برایم به یادگار می‌گذارد در ساختن یک رؤیاگیر خاطره‌ساز به‌کار ببرم.

[1] یادم باشد آن نسخه‌ای که می‌خواهم برای خودم بخرم با ترجمة نسرین وکیلی باشد.


Image result for skellig


جالب شد! موقع جستجوی تصویر برای کتاب اسکلیگ، متوجه شدم جزیره‌ای به نام اسکلیگ مایکل در ایرلند وجود دارد که انگار به آن لبة دنیا هم می‌گویند (؟) و البته ارتباطش را با جنگ ستارگان متوجه نشدم! حوصله هم ندارم بیشتر بگردم.

Image result for skellig

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد