زهزه خطاب به خواهر محبوبش:
شیطان بدجنس! موسرخ زشت! تو هرگز زن دانشجوی افسری نمیشوی. چقدر هم خوب میشود! زن یک سرباز ساده میشوی که یکشاهی هم در جیبش نداشته باشد تا پوتینهایش را واکس بزند. خیلی هم خوب میشود!
وقتی دیدم که واقعاً وقتم را تلف میکنم، بیزار از زندگی، از آنجا رفتم و باز وارد دنیای کوچه شدم.
ص 41
(حتماً دیده خواهرش جواب دریوریهاش را نداده :))) میمون کوچک دوستداشتنی من!)
و بهزودی، بهزودی زود، پری معصومیت سوار بر ابری سفید پروازکنان گذشت و برگهای درختان و علفهای بلند جویبار و برگهای زوروروکا را به تکان درآورد.
ص 116
ـ این دو کتاب مربوط به زهزه را چندبار خواندهام؛ اما کتابهای دیگر ژوزه مارو را، با آنکه خیلی خودش و کتابهایش را دوست دارم، فقط یکبار.