اوا لونا

هنگام خواب بعدازظهر که آرامش حاکم بود، همیشه کارهایم را کنار می‌گذاشتم و به اتاق غذاخوری می‌رفتم. نقاشی بزرگ در قابی زرکوب آنجا آویزان بود؛ پنجره‌ای که به افق دریا باز می‌شد: امواج، صخره‌ها، آسمان مه‌آلود و مرغان دریایی. آنجا می‌ایستادم، دست‌هایم را به پشتم می‌زدم،‌چشمانم روی آن منظرة دریایی ثابت می‌شد و در سفرهای بی‌پایان، سایرن‌ها و دلفین‌ةا، که گاهی از خیال‌پردازی‌های مادرم و در مواقعی دیگر از کتاب‌های پروفسرور جونز بیرون می‌جستند، گم می‌شدم.

ص 76

آن‌قدر اوا لونا برای من جذاب و شیرین است که، بعد سال‌ها، هوس کرده‌ام برای بار چهارم بخوانمش.

انگار هربار خواندن بعضی کتاب‌ها خط پررنگی برای نشان‌دادن گذاری متفاوت و تازه در زندگی را رسم می‌کند؛ انگار با هربار خواندنشان، می‌توانی زمان را بهتر دسته‌بندی کنی. مثلاً دفعة آخری که رقیب اوا، خانة اشباح، را می‌خواندم؛ زمان آشنایی من با لایرای خانه‌خرگوشی بود.

با خواندن هر صفحه‌اش، احساس می‌کنم چقدر دلم برایش تنگ شده بود. انگار نویسنده آن را در چند جلسه رقص پرشور و زمان‌های استراحت بینشان نوشته. بخش‌های او را در حال چرخیدن و دامن‌افشانی و بخش‌های رولف و دهکده و کولونی را در زمان نفس‌گرفتن و آماده‌شدن برای دور بعدی رقصیدن. من بخش‌های اوا را بیشتر دوست دارم. کلماتش تپنده‌ترند و حوادثش عجیب‌تر و رؤیایی‌تر. انگار کلمات از روی دوش هم می‌پرند تا به کلمة بعدی و صفحات بعدتر برسند. دلم می‌خواهد تمام تشبیه و توصیف‌ها را پررنگ در ذهنم بسپارم. کتابی که این‌چنین باشد از هر پناهگاه و نجات‌دهنده‌ای برایم مؤثرتر است. اوا لونا منظرة دریایی وقت‌های خواب بعدازظهر من است.

نظرات 1 + ارسال نظر
پرکلاغی دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 13:33

و من بعد از این همه سال همچنان ایزابل آلنده نخوندم :(

راستش نمیدونم همه خوششون بیاد یا نه
عوضش کتابای خوب دیگه ای خوندی. منم آه از نهادم بلند میشه چه همه کتابای واجب رو نخوندم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد