مثل هاگرید که گاهی نمیتوانست درِ دهانش را بگیرد و بعدش میگفت: نباس اینو میگفتم! نباس اینو میگفتم،
به مرحلهای از عرفان رسیدهام که گاهی زیرلب با خودم میگویم: نباس اینو میخوردم! نباس اینو میخوردم!
ــ البته تازگی به اژدها رژیم زورکی دادهام و آقا گرگه را تقریباً حالیش کردهام که رئیس کیست.