من نهتنها به نان علاقة خاصی دارم و از روزی که بهم توصیه شد سعی کنم دوسوم وعدههای غذاییام خام گیاهخواری باشد، بیشتر به نان گرایش وسواسگونهای پیدا کردم و در ذهنم نان چرخ میزد که حتی به بعضی انواع نانها اعتیاد هم پیدا میکنم!
مثلاً امروز صبح موقع خوردن صبحانه، فکر میکردم اگر چند تکة هیولایی از آن نان سبوسدار خوشمزه نخورم، سیر نمی شوم و گوشهای از معدهام بهانه میگیرد.
بعد مدتهای مدتهاای مدتهااااا، یک پیالة بزرگ بورانی اسفناج خوردم!
قضیة من و بورانی خیلی وقت بود که تبدیل شده بود به ماجرای قیر و قیف؛ یک روز اسفناج داشتیم، سیر نداشتیم، یک روز ماست نبود، یک روز هم هوس میکردم حتماً با نان خشک محلی بخورم... خلاصه امشب فقط نان خشک نبود و چیزهای دیگرش بود.
اوف اوف اوف!
از بهترین بیسکوئیتهای دنیا! چیزی که، اگر کارخانةبیسکوئیتسازی داشتم، دلم میخواست خودم تولیدش میکردم.
بیسکوئیت 5 غلة سلامت
وقتی از سرعت کهکشانی و زمان مجانی برای تکمیل دستکم یک فصل از سریالت استفاده میکنی!
روزها در راه، شاهرخ مسکوب
ـ کاش میشد از احوالات این سالهایتان خبری میدادید! کنجکاوم و آرزومند قراریافتن بیقراریهایتان
ارادتمند: یک خر غریب دیگر در این سرِ این دنیا
روزهایم در راه:
ـ از پیادهروی تقریباً طولانیام میآیم که بهقصد شکستن طلسم تنبلی و البته با وعده و وسوسة سرزدن به کتابفروشی محبوبم انجام دادم. یکسوم انتهایی راه، احساس عجیبی داشتم؛ ملغمهای از ناباوری برای طیکردن این مقدار راه بعد از مدتها، ناامیدی از یافتن کتابها حتی در این فروشگاه و سایة کمرنگی از تیرگی مزمن که خدا را شکر برطرف شد. بهلطف و شوق دن که این روزها کتابخوانتر شدهام، توانستم دو مورد از موارد مطلوبش را پیدا کنم و شاید بتوان گفت دستپر برگشتم.
ـ بینهایت شوق دارم فرصتکی گیرم بیاید بتوانم جلد دوم حدیث نفس را بخوانم. نمایهاش را چک کردم و از دیدن اسامی، دهنم حسابی آب افتاد! ـ دلم چایی خواست خب! در این هوای بادی و کمی سرد امروز هم میچسبد. ترجیح با طعم زنجبیل است و البته من (چای) سبزش را آماده میکنم اگر همت کنم و گوشة چشمم به قوطی سوهان است. خدایان بر من رحمت آورند!
زندگیکردن در ترس عین زندگینکردنه. و اگه من فرصتشو داشتم به همة کسایی که بعد از من باقی موندن اینو میگفتم.
بعضیا با ترسهاشون روبهرو میشن و بعضیها هم ازشون فرار میکنن.
ــ حرفهای مری آلیس یانگ روی بخش انتهایی اپیسود 3؛ سریال دسپرت هاوسوایوز؛ فصل اول
1. بله! دارم سریال عزیزم را بعد از همممم... 4-5 سال میبینم دوباره.
از چیزهایی که مری آلیس روی سریال میگوید خوشم میآید. یادم افتاد قرار بود ایندفعه بعضیهاشان را یادداشت کنم! مخصوصاً آنهایی جالبتر است که با تصویر خاااصی همراه میشود. مثلاً بخش «فرارکردن» از ترسها با صدای چکشزدن پل یانگ به تابلوی فروش خانه همراه شده و قبل از ظاهرشدن تصویر تابلو، با صدای چکشها، تصویر گبی و در موقعیت ترسناکی که خودش را در آن قرار داده دیده میشود.
مهمتر از همه وضعیت خود راوی است. مری آلیس شرایطش با همة آدمهای سریال فرق میکند! جور دیگری دنیا را میبیند. از جای دیگری!
2. از آخرهفتههای دوستداشتنی متشکرم. بالاخره عود لیمویی برای خودم خریدم و ازش خیلی راضیام. اما اتفاق جادویی کشف نکتة جدیدی در دنیای شیرینیها بود. اینکه دیگر تقریباً داشت به من ثابت میشد تا یک سطحی هرچه بگردم، شیرینیها معمولاً یکجورند و نمیشود روی غافلگیری با طعمهای متفاوت و لذتبخشتر حساب کرد. اما دیشب نونک جان عزیز پاتک خوبی به من زد. یکی از جذابیتهای آن استفاده از انجیر روی بعضی شیرینیها و دارچین در ترکیب کرم داخل بعضی دیگر است. این طعمها از محبوبترینهای من شمرده میشوند! باز هم باید به آنجا سر بزنم و از آن مدلهای اولین ردیف هم بگیرم؛ همانها که تیره و پرمغز بودند، و آن نان سبزیجاتش، و شاید کروسانهایش را هم امتحان کنم. و البته یادم نرود ببینم شیرینیهای تر چجورند!
ـ اما برعکس شیرینی، بستنی مرا اندکی ناامید کرد. بعد از سالها شعبة بسکینرابینز پیدا کردم ولی به این نتیجه رسیدم بیشتر چیزهایی که در دنیای بستنیها (فعلاً و در این سطح) میتوانم پیدا کنم همان ترکیبهای شکلاتی و نسکافهای هستند. غیر از آن را همان نعمت دارد و اهمیتی ندارد من بستنی فقط با اسم جدید بگیرم. اما آن نوتلای درست چسبیده با بسکین را باید حتماً امتحان کنم!
3. به این نتیجه رسیدهام که از جهت خوراکیها و شاید از اندکی جهات دیگر، این خیابان دور همان کوچه دایگن خودم است در دنیای غیرجادویی. کلی هدف کشف نشدة خوراکیایی هنوز وجود دارند!